Wednesday 24 November 2010

آذرماه را به خاطر بسپاریم، رازهایی در خود دارد

بیانیه مادران پارک لاله به مناسبت اتفاقات آذرماه


از سال ها پیش، زمانی که به ماه آذر نزدیک می شدیم و حرفی از مبارزات مردم به میان می آمد، اولین چیزی که یادآور می شدیم، روز 16 آذر و مبارزات دانشجویی بود. روزی که دانشجویان در اعتراض به پادگانی شدن دانشگاه و با شعار" اتحاد، مبارزه، پیروزی" در مقابل رژیم ستم شاهی وابسته به قدرت های بزرگ جهان ایستادند و سه تن از آنها به نام های قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی جان خود را بر سر آرمان شان دادند و تعداد زیادی روانه زندان ها شدند و برخی نیز از تحصیل محروم گشتند.
از آن سال، دانشجویان و مردم مبارز، این روز را گرامی می دارند و در گرامی داشت یاد و خاطره کشته شدگان، به اشکال مختلف صدای اعتراض شان را به گوش جهانیان می رسانند و این صدای اعتراض همواره با زندان و شکنجه و کشتار و محرومیت همراه بوده است.
اما امروز که از آذرماه حرف می زنیم، دیگر تنها 16 آذر نیست که در خاطره ها نقش می بندد و دل ها را می آزارد، حوادث بسیاری است که هر کدام رازهایی را در خود دارد و انسان های بیشماری را درگیر کرده است و به این امیدند که روزی پرده ها کنار رود و این رازها آشکار شود. رازهایی که در گوشه و کنار این خانه و آن خانه و شهر و کشور و تمامی دنیا گسترانیده شده و هر کسی به شیوه خود آن را برملا و در زنده نگاه داشتن آن می کوشد. رازهایی که با هیچ زور سر نیزه ای نمی توان آن را به دست فراموشی سپرد.
آذر سال 1357، اوج گیری مبارزات مردم برای بیرون کردن شاه و خلاصی از ستم شاهی، اعتراض های دانشجویی و ....
آذر سال 1358، باز هم مبارزات دانشجویی و ....
آذر سال 1359، مبارزات دانشجویان در اعتراض به انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها.
آذرماه سال های 60 و 61 و 62 و سال های سرکوب و سکوت و به دنبال آن آذر سال 1367، روزهایی که پس از کشتار گروهی هزاران زندانی سیاسی صفحه ای دیگر از جنایات حکومت را برویمان گشود. تحویل ساک های زندانیان سیاسی در روزهای اولیه آذرماه مربوط به زندانیانی که در مرداد و شهریور سال 1367 کشته شده بودند. کشتاری که هنوز پس از گذشت بیست و دو سال، هیچ ارگان رسمی پاسخی مبنی بر قبول این جنایت به زبان نیاورده است. هر یک می گوید دیگری بوده و ما بی خبر بودیم. کشتاری که سه ماه و اندی خانواده ها را در بی خبری مطلق نگاه داشتند و با پایداری و پیگیری خانواده ها به این جا و آن جا، بالاخره به این واقعیت تلخ رسیدند که عزیزانشان را سر به نیست کرده اند. ولی هنوز برخی باور نداشتند، تا اینکه خانواده ها را به صورت تک تک، خبر کردند و به هر کدام ساک هایی تحویل دادند. تحویل ساک ها بیشتر در کمیته ها صورت می گرفت و برای برخی نیز در لونا پارک بود. ساک هایی که نه وصیت نامه ای در آن بود و نه نشانی واقعی از کشته شدگان و نحوه کشته شدن. برخی از خانواده ها تا بدان روز هنوز امید داشتند که شاید عزیزشان به خانه بازگردد. شاید در میان کشته شدگان نباشد، شاید در گوشه ای در بند باشد و هزاران شاید دیگر که خانواده ها را در حالت انتظار نگاه می داشت ولی با تحویل ساک ها، انتظارها به سر آمد و خانواده ها راهی گورستان ها شدند. گورستان هایی که نه نشانی داشت و نه سندی و مدرکی. فقط می دانستند که عزیزشان کشته شده است و در گوشه ای بی خبر به خاک سپرده شده است. جستند ولی نیافتند. رفتند ولی نرسیدند و با حدس و گمان و برخی اطلاعات درست و نادرست، خاوران را به عنوان محل دفن دسته جمعی عزیزانشان پذیرفتند. ولی همچنان می روند و می پویند و می بویند، تا بدان جایی که می خواهند برسند. می روند و بالاخره خواهند رسید. روزی بایستی روشن شود، چرا و به چه دلیلی، کسانی که در زندان بودند و حکم داشتند و سال های بسیاری از محکومیت شان سپری شده بود و حتی برخی به عنوان "ملی کش" یعنی در مرحله آزادی! بودند به جوخه های آتش و یا به طناب دار سپرده شدند. وقتی کشتند، چرا آنها را به خانواده هایشان تحویل ندادند، چرا وصیت نامه شان را تحویل ندادند و هزاران چرای دیگر. خانواده ها به سراغ هم می رفتند و سرکوب می شدند، مراسم بر پا می داشتند و به دیدار هم می رفتند باز سرکوب می شدند، به هم دلداری می دادند و به خاوران می رفتند و باز سرکوب می شدند ولی باز در کنار هم بودند و هستند و خواهند بود، هر چند در ظاهر تعدادشان اندک شود.
آذر سال 1377، قتل های زنجیره ای با کشتار خونین پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده شروع شد و انسان های شریف دیگری را نیز به وحشیانه ترین شکل ممکن کشتند. از آن روز خانواده های آنها تلاش می کنند که علت و علل این جنایات را روشن کنند، وکلایشان به زندان افتادند و سال ها زندان را تحمل کردند. خانواده ها مراسم گرفتند و سرکوب شدند. به سر خاک شان رفتند و سرکوب شدند. تعداد زیادی را دستگیر و تهدید کردند و هنوز که دوازده سال از آن جنایات می گذرد، تنها اعتراف ارگان رسمی حاکمیت این بوده است که گروهی خودسر این جنایت را انجام داده اند و با این اوصاف هنوز خانواده شان اجازه ندارند که حتی در خانه شخصی شان مراسمی در خور این عزیزان بر پا دارند و یادشان را گرامی بدارند.
پس از سال های سکوت، دیگر نه فقط دانشجویان که مردم به تنگ آمده در مقابل بی عدالتی ها ایستادند و قد علم کردند. این مبارزات در خرداد سال 1388 به اوج خود رسید و تعداد زیادی از جوانان و زنان و مردان برومندمان در خیابان ها و زندان ها کشته شدند. در گذشته شاید این دانشجویان بودند که مبارزات شان به مبارزه ای بی امان تبدیل می شد، ولی این بار مردم پا به صحنه گذاشتند و ایستادند و با دست خالی پایداری کردند.
سال گذشته مبارزات مردم از خرداد شروع شد و تعداد زیادی از انسان ها را به جرم شرکت در یک حرکت مدنی و برای دفاع از حقوق شهروندی شان به طرزی بسیار خشونت بار مورد سرکوب و زندان و شکنجه و تجاوز قرار دادند و تعدادی را نیز کشتند. این خشونت ها و بخصوص گرفتن این جان های عزیز، نه تنها صدای مادران و خانواده هاشان را بلکه صدای تمامی مردم ایران و جهان را به صدا در آورد و اعتراض های گسترده ای را به دنبال داشت و همچنان دارد. در ششم تیرماه، مادران در پارک لاله تجمع کردند و صدای اعتراض شان را با شمع هایی در دست و عکس های عزیزانشان در یک حرکت آرام نشان دادند.
در 14 آذر سال 1388، نیروهای انتظامی به مادرانی که در سکوت کنار هم راه می رفتند، حمله کرده و سی و یک نفر شان را دستگیر کردند. اما در 16 آذر همان سال در حالیکه سدی از گارد ضد شورش، پلیس و لباس شخصی در جلوی درب دانشگاه تهران و سایر دانشگاه ها به وجود آورده بودند تا از ورود و خروج دانشجویان جلوگیری شود، دانشجویان در داخل دانشگاه این روز را گرامی داشتند و مردم نیز در بیرون از دانشگاه آن چنان حمایتی از آنان نمودند که در تاریخ ایران بی نظیر بود. دراین روز اما ابعاد دستگیری چنان وسیع بود که مسئولین زندان ها مجبور شدند برای جا باز کردن برای دستگیری شده ها، تعدادی از زندانیان از جمله مادران را آزاد سازند.
باز هم در 16 آذر همان سال، علیرغم سرکوب و دستگیری تعداد زیادی از دانشجویان، دستگیری بسیاری از مردم عادی و مادران و دیگر زنان کشورمان را نیز شاهد بودیم. دانشجوهای بسیاری ستاره دار شدند و از تحصیل محروم و بسیاری هم چنان در زندان ها در بندند. حمله نیروهای انتظامی به دانشگاه ها و بخصوص کوی دانشگاه، بدنه دانشجویی و مبارزات مردم را به حرکت در آورد و دانشجویان در دانشگاه شعار دادند: " دانشگاه پادگان نیست".
روز ششم آذر امسال نیز مصادف است با روز 25 نوامبر، روز جهانی مبارزه علیه خشونت و تبعیض، در سال های گذشته، زنان مبارز در اعتراض به خشونت و به منظور رفع هر گونه تبعیض حرکت هایی اعتراضی را ترتیب دادند که با سرکوب نیروهای امنیتی روبرو شدند و بسیاری از این حرکات به زندان و حبس و محرومیت منجر شد. بعد از این همه سال مبارزه برای رفع خشونت و جلوگیری از تبعیض و کشتار و تجاوز و بند و زندان، هنوز که هنوز است هر روز شاهد خشونتی دیگر هستیم. مادرانی را به بند می کشند، به آنها تهمت می زنند، دخترانشان را نیز دستگیر و با هزاران ترفند و اعتراف به عمل ناکرده، آزاد می کنند. در روز روشن انسان ها همدیگر را تکه پاره می کنند و نیروی انتظامی قدم از قدم بر نمی دارد. ولی کافی است کسی حرفی بزند که آقایان را خوش نیاید، موجی از نیروهای امنیتی و لباس شخصی و غیرو بر سرش هوار می شوند و دست و پایش را به بند می کشند و ....
هم اینک نیز دو تن از مادران به نام های اکرم نقابی(مادر سعید زینالی) و ژیلا مهدویان(مادر حسام ترمسی) که در تاریخ 17 مهرماه در منزل شان دستگیر شده اند، بدون اینکه ملاقاتی با خانواده هاشان داشته باشند، همچنان در بندند و خبری از آزادی شان نیست.
راستی برای خلاصی از این خشونت ها چه باید کرد؟
ما مادران پارک لاله(عزادار)، ضمن محکوم کردن هر نوع خشونت و تبعیض، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط مادران در بند هستیم و همچنان بر سه خواسته اصلی خود به ترتیب زیر پای می فشاریم:
1. محاکمه عادلانه و علنی آمرین و عاملین کشتارهای سی و یک سال گذشته؛
2. لغو مجازات اعدام؛
3. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی.
ما مادران تا تحقق خواسته هایمان همچنان ایستاده ایم


مادران پارک لاله(عزادار
سوم آذر 1389

آذرماه را به خاطر بسپاریم، رازهایی در خود دارد!


بیانیه مادران پارک لاله به مناسبت اتفاقات آذرماه:

آذرماه را به خاطر بسپاریم، رازهایی در خود دارد!

از سال ها پیش، زمانی که به ماه آذر نزدیک می شدیم و حرفی از مبارزات مردم به میان می آمد، اولین چیزی که یادآور می شدیم، روز 16 آذر و مبارزات دانشجویی بود. روزی که دانشجویان در اعتراض به پادگانی شدن دانشگاه و با شعار" اتحاد، مبارزه، پیروزی" در مقابل رژیم ستم شاهی وابسته به قدرت های بزرگ جهان ایستادند و سه تن از آنها به نام های قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی جان خود را بر سر آرمان شان دادند و تعداد زیادی روانه زندان ها شدند و برخی نیز از تحصیل محروم گشتند.
از آن سال، دانشجویان و مردم مبارز، این روز را گرامی می دارند و در گرامی داشت یاد و خاطره کشته شدگان، به اشکال مختلف صدای اعتراض شان را به گوش جهانیان می رسانند و این صدای اعتراض همواره با زندان و شکنجه و کشتار و محرومیت همراه بوده است.
اما امروز که از آذرماه حرف می زنیم، دیگر تنها 16 آذر نیست که در خاطره ها نقش می بندد و دل ها را می آزارد، حوادث بسیاری است که هر کدام رازهایی را در خود دارد و انسان های بیشماری را درگیر کرده است و به این امیدند که روزی پرده ها کنار رود و این رازها آشکار شود. رازهایی که در گوشه و کنار این خانه و آن خانه و شهر و کشور و تمامی دنیا گسترانیده شده و هر کسی به شیوه خود آن را برملا و در زنده نگاه داشتن آن می کوشد. رازهایی که با هیچ زور سر نیزه ای نمی توان آن را به دست فراموشی سپرد.
آذر سال 1357، اوج گیری مبارزات مردم برای بیرون کردن شاه و خلاصی از ستم شاهی، اعتراض های دانشجویی و ....
آذر سال 1358، باز هم مبارزات دانشجویی و ....
آذر سال 1359، مبارزات دانشجویان در اعتراض به انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها.
آذرماه سال های 60 و 61 و 62 و سال های سرکوب و سکوت و به دنبال آن آذر سال 1367، روزهایی که پس از کشتار گروهی هزاران زندانی سیاسی صفحه ای دیگر از جنایات حکومت را برویمان گشود. تحویل ساک های زندانیان سیاسی در روزهای اولیه آذرماه مربوط به زندانیانی که در مرداد و شهریور سال 1367 کشته شده بودند. کشتاری که هنوز پس از گذشت بیست و دو سال، هیچ ارگان رسمی پاسخی مبنی بر قبول این جنایت به زبان نیاورده است. هر یک می گوید دیگری بوده و ما بی خبر بودیم. کشتاری که سه ماه و اندی خانواده ها را در بی خبری مطلق نگاه داشتند و با پایداری و پیگیری خانواده ها به این جا و آن جا، بالاخره به این واقعیت تلخ رسیدند که عزیزانشان را سر به نیست کرده اند. ولی هنوز برخی باور نداشتند، تا اینکه خانواده ها را به صورت تک تک، خبر کردند و به هر کدام ساک هایی تحویل دادند. تحویل ساک ها بیشتر در کمیته ها صورت می گرفت و برای برخی نیز در لونا پارک بود. ساک هایی که نه وصیت نامه ای در آن بود و نه نشانی واقعی از کشته شدگان و نحوه کشته شدن. برخی از خانواده ها تا بدان روز هنوز امید داشتند که شاید عزیزشان به خانه بازگردد. شاید در میان کشته شدگان نباشد، شاید در گوشه ای در بند باشد و هزاران شاید دیگر که خانواده ها را در حالت انتظار نگاه می داشت ولی با تحویل ساک ها، انتظارها به سر آمد و خانواده ها راهی گورستان ها شدند. گورستان هایی که نه نشانی داشت و نه سندی و مدرکی. فقط می دانستند که عزیزشان کشته شده است و در گوشه ای بی خبر به خاک سپرده شده است. جستند ولی نیافتند. رفتند ولی نرسیدند و با حدس و گمان و برخی اطلاعات درست و نادرست، خاوران را به عنوان محل دفن دسته جمعی عزیزانشان پذیرفتند. ولی همچنان می روند و می پویند و می بویند، تا بدان جایی که می خواهند برسند. می روند و بالاخره خواهند رسید. روزی بایستی روشن شود، چرا و به چه دلیلی، کسانی که در زندان بودند و حکم داشتند و سال های بسیاری از محکومیت شان سپری شده بود و حتی برخی به عنوان "ملی کش" یعنی در مرحله آزادی! بودند به جوخه های آتش و یا به طناب دار سپرده شدند. وقتی کشتند، چرا آنها را به خانواده هایشان تحویل ندادند، چرا وصیت نامه شان را تحویل ندادند و هزاران چرای دیگر. خانواده ها به سراغ هم می رفتند و سرکوب می شدند، مراسم بر پا می داشتند و به دیدار هم می رفتند باز سرکوب می شدند، به هم دلداری می دادند و به خاوران می رفتند و باز سرکوب می شدند ولی باز در کنار هم بودند و هستند و خواهند بود، هر چند در ظاهر تعدادشان اندک شود.
آذر سال 1377، قتل های زنجیره ای با کشتار خونین پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده شروع شد و انسان های شریف دیگری را نیز به وحشیانه ترین شکل ممکن کشتند. از آن روز خانواده های آنها تلاش می کنند که علت و علل این جنایات را روشن کنند، وکلایشان به زندان افتادند و سال ها زندان را تحمل کردند. خانواده ها مراسم گرفتند و سرکوب شدند. به سر خاک شان رفتند و سرکوب شدند. تعداد زیادی را دستگیر و تهدید کردند و هنوز که دوازده سال از آن جنایات می گذرد، تنها اعتراف ارگان رسمی حاکمیت این بوده است که گروهی خودسر این جنایت را انجام داده اند و با این اوصاف هنوز خانواده شان اجازه ندارند که حتی در خانه شخصی شان مراسمی در خور این عزیزان بر پا دارند و یادشان را گرامی بدارند.
پس از سال های سکوت، دیگر نه فقط دانشجویان که مردم به تنگ آمده در مقابل بی عدالتی ها ایستادند و قد علم کردند. این مبارزات در خرداد سال 1388 به اوج خود رسید و تعداد زیادی از جوانان و زنان و مردان برومندمان در خیابان ها و زندان ها کشته شدند. در گذشته شاید این دانشجویان بودند که مبارزات شان به مبارزه ای بی امان تبدیل می شد، ولی این بار مردم پا به صحنه گذاشتند و ایستادند و با دست خالی پایداری کردند.
سال گذشته مبارزات مردم از خرداد شروع شد و تعداد زیادی از انسان ها را به جرم شرکت در یک حرکت مدنی و برای دفاع از حقوق شهروندی شان به طرزی بسیار خشونت بار مورد سرکوب و زندان و شکنجه و تجاوز قرار دادند و تعدادی را نیز کشتند. این خشونت ها و بخصوص گرفتن این جان های عزیز، نه تنها صدای مادران و خانواده هاشان را بلکه صدای تمامی مردم ایران و جهان را به صدا در آورد و اعتراض های گسترده ای را به دنبال داشت و همچنان دارد. در ششم تیرماه، مادران در پارک لاله تجمع کردند و صدای اعتراض شان را با شمع هایی در دست و عکس های عزیزانشان در یک حرکت آرام نشان دادند.
در 14 آذر سال 1388، نیروهای انتظامی به مادرانی که در سکوت کنار هم راه می رفتند، حمله کرده و سی و یک نفر شان را دستگیر کردند. اما در 16 آذر همان سال در حالیکه سدی از گارد ضد شورش، پلیس و لباس شخصی در جلوی درب دانشگاه تهران و سایر دانشگاه ها به وجود آورده بودند تا از ورود و خروج دانشجویان جلوگیری شود، دانشجویان در داخل دانشگاه این روز را گرامی داشتند و مردم نیز در بیرون از دانشگاه آن چنان حمایتی از آنان نمودند که در تاریخ ایران بی نظیر بود. دراین روز اما ابعاد دستگیری چنان وسیع بود که مسئولین زندان ها مجبور شدند برای جا باز کردن برای دستگیری شده ها، تعدادی از زندانیان از جمله مادران را آزاد سازند.
باز هم در 16 آذر همان سال، علیرغم سرکوب و دستگیری تعداد زیادی از دانشجویان، دستگیری بسیاری از مردم عادی و مادران و دیگر زنان کشورمان را نیز شاهد بودیم. دانشجوهای بسیاری ستاره دار شدند و از تحصیل محروم و بسیاری هم چنان در زندان ها در بندند. حمله نیروهای انتظامی به دانشگاه ها و بخصوص کوی دانشگاه، بدنه دانشجویی و مبارزات مردم را به حرکت در آورد و دانشجویان در دانشگاه شعار دادند: " دانشگاه پادگان نیست".
روز ششم آذر امسال نیز مصادف است با روز 25 نوامبر، روز جهانی مبارزه علیه خشونت و تبعیض، در سال های گذشته، زنان مبارز در اعتراض به خشونت و به منظور رفع هر گونه تبعیض حرکت هایی اعتراضی را ترتیب دادند که با سرکوب نیروهای امنیتی روبرو شدند و بسیاری از این حرکات به زندان و حبس و محرومیت منجر شد. بعد از این همه سال مبارزه برای رفع خشونت و جلوگیری از تبعیض و کشتار و تجاوز و بند و زندان، هنوز که هنوز است هر روز شاهد خشونتی دیگر هستیم. مادرانی را به بند می کشند، به آنها تهمت می زنند، دخترانشان را نیز دستگیر و با هزاران ترفند و اعتراف به عمل ناکرده، آزاد می کنند. در روز روشن انسان ها همدیگر را تکه پاره می کنند و نیروی انتظامی قدم از قدم بر نمی دارد. ولی کافی است کسی حرفی بزند که آقایان را خوش نیاید، موجی از نیروهای امنیتی و لباس شخصی و غیرو بر سرش هوار می شوند و دست و پایش را به بند می کشند و ....
هم اینک نیز دو تن از مادران به نام های اکرم نقابی(مادر سعید زینالی) و ژیلا مهدویان(مادر حسام ترمسی) که در تاریخ 17 مهرماه در منزل شان دستگیر شده اند، بدون اینکه ملاقاتی با خانواده هاشان داشته باشند، همچنان در بندند و خبری از آزادی شان نیست.
راستی برای خلاصی از این خشونت ها چه باید کرد؟
ما مادران پارک لاله(عزادار)، ضمن محکوم کردن هر نوع خشونت و تبعیض، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط مادران در بند هستیم و همچنان بر سه خواسته اصلی خود به ترتیب زیر پای می فشاریم:
  1. محاکمه عادلانه و علنی آمرین و عاملین کشتارهای سی و یک سال گذشته؛
  2. لغو مجازات اعدام؛
  3. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی.
ما مادران تا تحقق خواسته هایمان همچنان ایستاده ایم.
مادران پارک لاله(عزادار)
سوم آذر 1389

Saturday 20 November 2010

اصلاً ما این امتحان را نخواستیم

اصلاً ما این امتحان را نخواستیم

اختصاصی سایت مادران پارک لاله:
ساعتهای اول سحر بود.هنوزسپیده نزده بود. زمانی که به پشت درآهنی طوسی رنگ اوین رسیدم راننده بوق زد و در با کنترل بصورت کشویی باز شد. چقدر دوست داشتم فضای درون‌اش را ببینم. سال‌ها بود که از آن مسیر رفت و آمد می‌کردم و همیشه دلم می خواست درون‌اش را ببینم. با باز شدن در، راننده از من خواهش کرد که اگر ممکن است سرتان را پایین بگیرید. از آنجا که برایم دیدن فضای بیرونی به اندازه فضای درونی زندان جالب بود گفتم: بله حتماً.
سرم را پایین انداخته و وقتی راننده خیال‌اش از بابت این‌که سرم پایین است راحت شد به آرامی سر را بالا آورده و زیر چشمی مشغول دید زدن شدم. خیابان آسفالت باریکی بود که در دوطرفش به ردیف درخت کاشته شده بود. بعد از حدود دو‌دقیقه از ورودمان به داخل محوطه زندان ماشین توقف کرد و راننده گفت:بفرمایید پایین. بغل دستیِ راننده همزمان با من از ماشین پیاده شده و در آهنی کوچک طوسی رنگی را به آرامی کوبید از داخل کسی جواب داد: بله!
همراه راننده گفت: بیاید بازداشتی را تحویل بگیرد.
در را باز کرد و به من گفت: بفرماید داخل.
در دل از این‌که چنین رفتار مودبانه‌ای دارند کمی خوشحال بودم ولی بسوزد پدر آنکس که بگوید از بازداشت و زندان ترس ندارد. توهم و ترس اولیه همزاد انسان است. از این‌که نمی‌دانی به کجا وارد می‌شوی و یا با چه کسانی روبرو خواهی شد. حتی اگر سفر به جزایر قناری هم باشد چون مکانی نامعلوم است از اینکه تازه واردی ترس و توهم همراهت هست زندان که جای خود دارد.
مردی قد کوتاه با ریشی انبوه به استقبال آمد و گفت: لطفاً این چشم بند را بزنید!
گفتم: نیازی نیست من سرم رو پایین می گیرم و نگاه نمی کنم.
گفت: این جز قوانین است.
کمی خودم را جمع و جور کردم و چشم بند طوسی رنگی را انتخاب کرده و روی چشمهایم کشیدم. مرد گفت: اگر ممکنه بکشید پایین تر!
به آرامی دستم را بطرف پیشانی برده و چشم بند را پایین کشیدم همین‌که مرد پشتش را به من کرد چشم بند را زدم بالا. می‌مُردم اگر نمی دیدم. من که این همه راه آمده بودم حال فرصت دید زدن را محال بود از دست بدهم.
مرد در چوبی کهنه ای را که پایین‌اش با فلز از کف زمین جدا می‌شد را باز کرد و گفت : به فاصله با من بیاید فقط مواظب باشید به جای برنخورید.
تازه وارد بودم باید جلوی راهم را می‌دیدم. از زیر چشم‌بند هم جلوی راهم را می‌دیدم و هم مکانی را که واردش شده بودم. راهرویی بود به‌عرض یک متر و به‌طول چهارمتر که گوشه‌ایش اختصاص داشت به صندلی های چوبی و کیس و کامپیوتر و لباس و خلاصه کلی وسایل. برایم جالب بود بدانم این‌ها چه معنایی دارد. مرد تعارف کرد که روی صندلی بنشینید. نشستم و خودش داخل اتاقی شد و به اندک زمانی بیرون آمد و راه آمده را برگشت. از داخل اتاق صدای فریاد مردی می‌آمد که به کسی اهانت می‌کرد معنای وسایلی را که در راهرو بود به سرعت فهمیدم. بند دلم پاره شد. یعنی عزت و احترام تا روی همین صندلی بود و بقیه جیغ و فریاد. حال من در مقابل این جیغ و فریادها چه عکس العملی باید از خود بروز می‌دادم من که در تمام عمرم حرف کسی را بی‌جواب نگذاشته بودم.
از این فکرها و توهم چنان دچار تهوع شدم که به ناآگاه شروع به عق زدن کردم. مردی آمد و گفت: چتونه حالتون خوب نیست؟ آقای عکاس بیا کار این بازداشتی رو انجام بده بنده خدا بره استراحت کنه و بعد هم راه دستشویی رو بهم نشون داد.
عق زدنم وقتی بیشتر شد که وارد دستشویی شدم. به‌قدری حالم بد شده بود که زمانی که از من عکس می‌انداختند برای پرونده، دانه‌های درشت عرق تمام صورت و تنم را پوشانده بود. عکاس گفت: نترس کاری باهات ندارن چند سوال می پرسن فردا هم می فرستن بری خونه. لب‌هایم از هم باز نمی‌شد که جوابش را بدهم: آره جون عمه ات. اگه کاری ندارن چرا آوردن.
صدای عکاس بلند شد: متهم آماده است. همان مرد قد کوتاه آمد و مرا از اتاق به بیرون راهنمایی کردو به آرامی می‌گفت: مواظب باش اینجا پله است. کمی به‌خودم آمدم باید راهم را می‌دیدم تا بتوانم بعدها بنویسم که کجا بودم. پله‌های پهنی که با موازییک‌های قدیمی فرش شده‌بود. دو دور پله بود و بعد از آن راهی که به راهرویی که مثل راهروی پایین بود ولی درازتر. فهمیدم به طبقه بالا رفته ام. مسئولم آمد و مرد قد کوتاه مرا تحویل داد و رفت. مسئول گفت : لباسهاتو در بیار. وسایل‌ات را به من تحویل بده. مسئول بعد از چنددقیقه برگشت و گفت: تی‌شرت و شلوارت رو بپوش لباس نداریم که بهت بدیم. چقدر خوشحال شدم که لباس‌های خودم تنم هست. برعکس مکان غریبی که نمی دانستم تا چه وقت مهمانش هستم این مزیت برایم پیش آمده بود که دیگر لباس غریب به تنم نیست و لباس‌های خودم می‌تواند مونس و همدم‌ام باشد.
مسئول مرا به‌طرف در کوچکی برد و در را باز کرد و گفت برو تو . وقتی داخل شدم و او در را پشت سرم بست تازه فهمیدم که معنای زندان چیست. زندان جایی است که تو نه به میل خودت وارد می‌شوی و نه به میل خودت خارج. هم بندهایم از حالت درازکش به‌حالت نشسته درآمدند. اخبار بیرون رو می‌خواستند و این‌که کیستم. نمی‌شد همان اول اعتماد کنم خوب خیلی حرف‌ها و داستان‌ها از بیرون شنیده بودم باید رعایت احتیاط را می‌کردم. خودم را زدم به خری و سادگی. و وقتی که دانستم هم بندهایم چه افراد مهمی هستند که اسامی همه‌شان را می دانستم شروع کردم به دادن اخبار و اطلاعات. کسی نخوابید. همه دل‌خوش به اوضاع بیرون بودند و این‌که کوتاه زمانی از آن جهنم بیرون خواهند آمد. دو روز در همان اتاق 2در4ماندم و کسی سراغی از من نگرفت. با خود می‌گفتم دارند مرا می‌ترسانند که دیگر پا روی دمشان نگذارم. روز سوم ساعتی از صبح نگذشته بود که صدایم کردند. بچه‌ها راه و رسم آماده شدن را یادم دادند. دمپایی که به من داده بودند چند سایز برایم بزرگ بود درست شبیه گداهای تابستانی شده بودم. چشم بند روی صورتم بالا و پایین می‌رفت. چشم بند برایم معضلی شده بود و بالارفتن‌اش برای ماموران بند آیینه دق. روی صندلی در راهرو نشسته بودم که مردان و زنان دیگری هم آمده و به صف رو به دیوار ایستادند. مردان با پیژامه‌های آبی و طوسی و زنان با چادرهای طوسی گل پهن نخی. وای که چطور ترور شخصیت می‌کردند. اینان انسان‌های مرتب و منظمی بودند که در بیرون از زندان هرگز و هرگز با چنین وضعی در میان دیگران ظاهر نمی‌شدند و اینجا برای شکستن غرور و ترور شخصیت‌هایشان باید به این شکل در می‌آمدند. ریش مردها بلند بود و صورت و ابروی زنها پر از مو. من تازه وارد بودم و به طبع هنوز آراسته ولی نوع پوشش و آن دمپایی کذایی درست مثل آن‌ها بود.هر کدام‌مان را به اتاقی فرستادند و روی صندلی رو به دیوار نشاندند. هربار به یک اتاق می رفتیم گاهی اتاقها تمیز بود و گاهی کثیف. رنگ اکثر اتاقها سبز بود. من به نسبت درجه بازجوها اتاق‌ها را دسته بندی کرده بودم. هرچقدر اتاق بازجویی تمیزتر بود رتبه آن بازجو بیشتر بود ومثلاً سربازجو. پس باید مواظب حرف‌هایی که می‌زدم می‌بودم که گاف ندهم. آن‌هایی که تازه کار بودند عددی نبودند ولی این‌ها که سربازجو بودند مو را از ماست می‌کشیدند بیرون. البته اگر اهانت به گاو نباشد خدا وکیل هیچ‌‌کدام‌شان چه بازجوی دست پایین چه بازجوهای دست بالا به اندازه گاو حالی‌شان نبود فقط خودت نباید گاف می‌دادی. آخرین بار که برای بازجویی رفتم داخل بند 240بود. مکانی بسیار کثیف و بدبو. بوی پیاز و سبزی و غذاهای مانده دل و روده ام را بالا آورده بود ولی راهی نبود جز تحمل و خیالم راحت بود که هر چقدر هم بازجو فریاد بزند رتبه‌اش پایین است و کاری ازش برنمی‌آید گنده ترهاش رو پیچونده بودم.
روزها برای بازجویی به ساختمان بزرگ می‌رفتیم و همه در راهرو روی صندلی‌ها می‌نشستیم فقط از روی دمپایی‌ها همدیگر رو شناسایی می کردیم. همین که شروع به حرف زدن می کردیم ماموری که در بیرون حتی اجازه جفت کردن کفش‌هایمان را هم بهش نمی دادیم فریاد می زد: حرف نزنید! مگر باشما نیستم و زن‌ها آه که چقدر این زن‌ها هرکجا که باشند در هر مقامی چه مادر چه دختر چه همسر، شجاع و نترسند.
ثانیه ای بعد از فریاد مامور دوباره پچ پچ ها و زمزمه ها شروع می شد. و من همه اش به این می اندیشیدم که خدا پس تو کجایی؟ چطور نمی بینی که یک مشت انسان بیسواد و بی خرد با انسانهای تحصیل کرده و دارای فهم و شعور و دلسوز آب و خاک میهن خود چه می‌کنند. چطور نمی‌بینی مردانی را که ماه‌ها و ماه‌هاست حتی نتوانسته‌اند صورت‌های خود را اصلاح کنند و زن‌ها این بانوان نازنین موهای ابروهایشان مثل زمان دختری‌شان شده. زن‌ها بیشتر شبیه زن‌های بیوه ای شده بودند که شوهرانشان مرده و عزاداربودند و نباید اصلاح می‌کردند و این دمپایی‌های لعنتی استخری چیست که ما را محکوم به پوشیدن آن می‌کنند. خدایا تو باید جوابگوی بنده‌هایت باشی که در این دنیا کسانی با نام تو به تمامی غرور و شخصیت انسانی آنها اهانت کردند.
آیا تو ما را بوجود آورده ای که این چنین عذاب دهی؟ عزیز من مگر مرض داری و یا بیکاری؟ چقدر همه بلایا را تحمل کنیم و بگویم امتحان الهی است. اصلاً ما این امتحان را نخواستیم. دنیا به این بزرگی تو فقط از ما ایرانی‌ها امتحان می‌گیری‌؟ اصلاً ما رو بی خیال شو یه کمی برو از اروپایی‌ها و این اینگلیسی‌های بقول مشت قاسم چشم چپول امتحان بگیر که دنیا رو به گند کشیدن.ای بنازم کرمتو! بابا ما که از روز اول بدنیا آمدن از تو جز خشونت هیچ ندیدیم. حتماً کرمت را آن دنیا می خواهی به ما بدهی. صد البته آن دنیا هم ما باید به جهنم برویم.
ولی ازت خواهش می‌کنم! این تنها خواهش من از تو است که آن دنیا تو جهنم لطفاً از این دمپایی پلاستکی سفید استخری که برامون بزرگه و اندازه پاهامون نیست نده!

من حتی به دیکتاتوری نظامی برمه غبطه می خورم

من حتی به دیکتاتوری نظامی برمه غبطه می خورم


حدود یک ماهی از نجات جان 33 کارگر معدن در شیلی می‌گذرد، حادثه‌ای که در پابان به افتخاری برای ملت و دولت شیلی انجامید: معدنی مسدود شد و نجات جان کارگران غیر ممکن به نظر می‌رسید چرا که هیچ راهی برای ورود امدادگران به داخل معدن وجود نداشت، پس از چندین روز دریافتند معدنچیان زنده‌اند، ا ین خبر با خوشحالی به سراسر دنیا مخابره شد و پس از آن تمامی گروه‌های امداد و نجات و مسئولان حکومت بسیج شدند و به کمک شتافتند، ابتدا راهی برای رساندن غذا تعبیه شد، امدادگران و پزشکان و خانواده‌ها در آن جا اطراق کردند تا هر مشکلی زیر نظر باشد، تمامی امکانات و فناوری از امداد و آتش نشانی گرفته و حتی ناسا به کار گرفته شد و در نهایت حوصله و دقت عملیات نجات پس از تقریبا دو ماه با موفقیتی به خاطر ماندنی پایان یافت.
همان شیلی که زمانی نه چندان دور دیکتاتوری نظامی در آن خدایی می‌کرد که زبانزد دنیاست و کمتربن ارزشی برای زندگی و زندگان قائل نبود و کشور را به مثابه جزیره آرزوهای خود فرض کرده، با سرکوب و کشتارهای هولناک، کشتی مراد خود را بر دریایی از خون می‌راند اما امروز برای نجات جان کارگران معدن چندماه برنامه ریزی و فکر می‌شود، تمامی امکانات و تجهیزات به کار گرفته می‌شود، خواب و خیال مسئولین و مردم نجات جان آنان گشته و هنگام عملیات نهائی رئیس جمهور در بین خانواده‌ها و سایر مردم است تا در شادی و جشن نجات انسان ها شخصا حضور یابد.
این حادثه را در کنار دو حادثه در پایتخت کشورمان قرار می دهم:
چندی پیش در جریان نزاع بین دو نفر در میدان کاج سعادت آباد شخصی مجروح می‌شود، درحالی که همگان می‌دانیم حاکمیت و دولت مدتی است برای پیش‌گیری از اعتراضات احتمالی خیابانی به دلیل حذف یارانه‌ها تدابیر وسیع و هزینه بسیاری صرف نموده، از جمله این که سر هر میدان چه کوچک و چه بزرگ از جمله میدان کاج چندین نفر از نیروهای انتظامی و یا بسیج مستقر شدند تا کمترین تحرکی از چشمان تیزبینشان دور نماند و بلافاصله وارد عمل شوند. در این شرایط می‌بینم درست جلوی چشمان ماموران حفظ نظم و امنیت درگیری تا انجا بالا می‌گیرد که یک نفر مجروح می‌شود و باز آن‌ها وارد عمل نمی‌شوند و مجروح سر فرصت و ذره ذره جان می‌دهد، در حالی که بیمارستانی در همان حوالی میدان وجود دارد کسی برای نجاتش نمی‌شتابد و وقتی بالاخره پس از مدتها او را با برانکارد و نه آمبولانس به بیمارستان می‌رسانند خیلی دیر شده بود و به همین سادگی یک نفر می‌میرد.
ماموران انتظامی تنها زمانی جلو می آیند که ضارب، وقوع جرم را خود تشخیص داده و چاقو را انداخته و تسلیم می‌شود و بعد از تسلیم او ماموران می‌آیند و با موفقیت او را دستگیر می‌کنند! و به طبع او را به دستگاه قضائی تحویل می‌دهند تا بقیه عملیات را تکمیل نماید و با کمک حکم قصاص قتل بعدی را دستگاه فضائی به انجام رساند. بدین ترتیب در حالی که می‌شد دو نفر را از مرگ نجات داد در اثر تعلل و سهل انگاری یکی کشته شده و دیگری به پای چوبه دار می‌رود. در زمان حادثه چون افراد زیادی بودند که فیلم بگیرند، این خبر سریعا به سراسر دنیا مخابره شد و بنابراین اذهان حاکمان مشوش شد که چرا ماموران فرصت مخابره خبر را به مردم دادند؟!
درست به فاصله چند روز از این حادثه روی یکی از پل‌ها در بزرگراه آزادگان شخص دیگری نا امید از زندگی حوالی ظهر خود را حلقه آویز می‌کند و باز هم کسی برای کمک یافت نمی‌شود، این بار اما نیروهای موتور سوار سریع‌تر وارد عمل می‌شوند و تمامی موبایل‌هایی که از جسد آویران شده از پل عکس و فیلم گرفتند را جمع کرده و جلو ارسال و انعکاس خبر را گرفته و بدین ترتیب اذهان حاکمیت از تشویش مصون می‌ماند، ده تا پانزده دقیقه پس از موتور سواران تیم آتش نشانی سر می‌رسد و بالاخره جسد را از پل پایین می‌آورند. من به ارزانی و حتی مفت بودن جان انسان ها در کشورم افسوس و به شکوه زندگی در شیلی غبطه می‌خورم.
باز همین روزها خبر دیگری در تمام دنیا انعکاس یافته: آنگ‌سان‌سوچی رهبر حزب اتحاد ملی و دمکراسی مردم برمه پس از تحمل 20 سال زندان و حبس خانگی آزاد شد. آن چه می‌بینم این است که با این که حاکمیت برمه دیکتاتوری آن هم از نوع نظامیش هست اما حزب مطبوع خانم سان سوچی استقبال وسیع از او را تدارک می‌بینند و مردم نیز قادرند در جشن آزادی او حضور یابند، او در میان مردم حضور می‌یابد و سخنرانی می‌کند. در جریان این استقبال پرشور ندیدم یا نشنیدم به کسی شلیک شود، زیر خودرو‌های نظامیان له شود، بازداشت شود و یا حتی سرش به جسمی سخت در دست ماموران اصابت کند ولی شنیدم آنگ‌سان‌سوچی گفت تلاش می‌کند تا با انقلاب نرم به دمکراسی برسند و پس از آن هم نشنیدم حکومت نظامیان او را تهدید کرده باشد.
او چند روز بعد در سخنانش گفت: نباید آزادی او را به مثابه نرمش حکومت دیکتاتوری نظامی برمه تلقی نمود بلکه چون مدت قرار بازداشتش به سر آمده بود و حاکمیت به دلیل آن که بهانه ای دیگر برای اسارت او نداشت به ناچار آزادش ساخت .
با این که این سخنان او قطعا درست است و ما بهتر از سایر مردم دنیا دیکتاتورها را از انواع پادشاهی و نظامی گرفته تا نوع نظامی– مذهبی آن می‌شناسیم و با پوست و گوشتمان لمسش کردیم و من اگر چه خجالت می‌کشم ولی چون حکومت نظامی برمه حداقل به قوانین خودش پابند است، اعتراف می‌کنم که حتی به دیکتاتوری فقط نظامی برمه نیز غبطه می‌خورم.
راستش را بخواهید دیگر نگران غبطه خوردن‌های بعدی خود می‌شوم و بهتر است بیش از این حوادث را کنار هم قرار ندهم و فکر هم نکنم چرا که بیم دارم ازدیکتاتوری‌های ایدئولوژیک کره شمالی و یا حتی دیکتاتوری دینی قرون وسطی سر در بیاورم.
یکی از مادران پارک لاله
28/8/89

از جان مادران در بند چه می خواهند ؟

از جان مادران در بند چه می خواهند ؟


هر وقت یاد اکرم زینالی و ژیلا مهدویان ، دو مادر رنج کشیده و دادخواه ، می افتم چهره ی زیبا و نورانی شان، ساعت ها در مقابل چشمانم ظاهر می شود. چهره ای که با هزاران غم و غصه ، آنقدرمهربان ،جذاب و دوست داشتنی است که نگاهت از آنان سیر نمی شود . و امروز 40 روز است که ، خانواده ، فامیل و دوستان از دیدن چهره ی این دو نازنین و گرمای وجودشان ، محروم شده اند و آنان در انفرادی تنهای تنها به جرم پیگیری وضعیت فرزندان در بند ، اسیر قانون شکنان اند .
اکرم نقابی
چه از جان این دو عزیز وطن می خواهند ؟
شاید مقاومت در برابراعتراف به کارهای نکرده جرم مادران را سنگین تر کرده والا آنان که گناهی مرتکب نشده اند .
شاید درخواست آزادی زندانیان عقیدتی بر آقایان گران تمام شده والا این درخواست که جرم نیست .
شاید باید مادران می گفتند : فرزندان ما را بازداشت کنید ، شکنجه کنید آنها را تنبیه کنید تا دیگر از حق و حقوق خود حرف نزنند.
شاید همدردی با مادران عزادار غیرقانونی بوده و مادران بلد نبودند کتاب قانون را بخوانند .
شاید اعدام، یک قتل سازمان یافته نیست و نباید با اعدام مخالفت کرد .ودرخواست اعدام فوری قاتلان فرزندان بی گناه را مادران باید در دستور کار خود قرار می دادند .
شاید آمران و عاملان کشتارهای فرزندان بیگناه نباید محاکمه شوند و باید مادران می گفتند به کشتار ادامه دهید !
شاید این دو مادر حق نداشتند همراه دختران شان قانونی ازکشور خارج شوند و باید قاچاقی و غیرقانونی می رفتند و به گرو هایی که آقایان دوست دارند ، ملحق می شدند تا خبر های کذب منتشر شده ،درست از آب در بیاید .
ژیلا (ترمسی)
ما که نمی دانیم . خانواده هایشان هم نمی دانند ولی خانواده هایشان این را خوب می دانند که این مادران عملی خلاف قانون مرتکب نشده اند و به زودی آزاد خواهند شد . طبیعی است آزادی این عزیزان و گل سر سبد مادران ، آرزوی همه ی ماست ولی ما نگرانیم و به شدت هم نگرانیم چرا که ، به خانواده ها می گویند کاری نکنید ، وکیل نگیرید ، آزاد خواهند شد . ولی کی ؟
تا کی باید این دو مادر فداکار، مثل بسیاری از زندانیان ، در بند بی قانونی باشند ؟
بسیاری از مادران ایران و فعالان مدنی ایران و جهان ، خواستار آزادی فوری اکرم نقابی و ژیلا مهدویان شده اند ولی ای کاش خانواده ی این عزیزان هم فقط با انتظار و باور وعده های داده شده ، این روزهای سخت را سپری نکنند و مانند خود اکرم و ژیلا از حق و حقوق شان دفاع کنند .
این روز ها متاسفانه تعداد زندانیان بسیار زیاد است و گاه ممکن است زندانی فراموش شود .
اکرم و ژیلا به گردن همه ی خانواده های عزادار و خانواده های زندانیان حق دارند از حقوق آنان دفاع کنیم و خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط آنان شویم .

Tuesday 16 November 2010







سوسن طهماسبی

جایزه خود را به نسرین ستوده،و دیگر فعالان زن در بند اهدا کرد

ایران: مدافع حقوق بشر جایزه اش را به زنان فعال دربند اهدا می کند
سوسن طهماسبی بر فشارهای روزافزون علیه فعالان و روزنامه نگاران زن تاکید می کند

(نیویورک، 10 نوامبر 2010)– امروز سوسن طهماسبی، دریافت کننده جایزه معتبر آلیسون دفورژ برای فعالیت خستگی نا پذیر در سال 2010 جایزه خود را به نسرین ستوده، وکیل و فعال حقوق بشر هم اکنون دربند و دیگر فعالان زن در بند اهدا کرد. اهدای این جایزه به طهماسبی از طرف دیده بان حقوق بشر برای اقدامات شجاعانه اش در راستای ترفیع و ارتقای جامعه مدنی و حقوق زنان در ایران است.

طهماسبی نسبت به وضعیت نامساعد نسرین ستوده ابراز نگرانی کرد. نسرین ستوده از روز 31 اکتبر در اعتراض به حبس در سلول انفرادی دست به اعتصاب غذا زده و از خوردن غذا و حتی نوشیدن آب امتناع کرده است. وی در روز 4 سپتامبر بازداشت شده بود. مقامات قضایی ستوده را به جرایم متعدد علیه امنیت ملی متهم کرده اند، اما هیچ اطلاعاتی در رابطه با اساس این اتهامات مشخص نکرده اند.
طهماسبی گفت: «نسرین ستوده زندگی خود را وقف دفاع از حقوق متهم کرده و در این راه خطرات بسیاری را برای خود و خانواده خود متحمل شده. او هم اکنون فقط به دلیل عدم تمایل به مصالحه و سازش با مسئولان در مراحل دفاع از حقوق موکلانش پشت میله های زندان به سر می برد».
مقامات زندان مانع ملاقات ستوده با همسر و وکیلش شده اند. طهماسبی اظهار داشت که سلامتی ستوده در خطر جدی بوده و او نیاز حیاتی به اقدامات فوری پزشکی دارد.

از سال 2005 و به خصوص بعد از مناقشات انتخابات ریاست جمهوری در ژوئن سال 2009، دولت ایران فشارها را بر فعالان جامعه مدنی و مدافعان حقوق زنان که علیه قوانین تبعیض آمیز مبارزه می کنند افزایش داده است. دولت همچنین تعدادی از فعالان کمپین یک میلیون امضا که با هدف تغییر قوانین تبعیض آمیز فعالیت می کنند را مورد بازداشت قرار داده است.

سارا لی ویتسون، مدیر بخش خاورمیانه دیده بان حقوق بشر می گوید: «امروز فعالان زن زندانی در ایران شامل مدافعان حقوق زنان و حقوق بشر، وکلا، روزنامه نگاران و دانشجویان می شوند و همگی با عامل مشترک دستیابی به عدالت خود و خانواده هایشان و اعتبارشان را به مخاطره انداخته اند».

طهماسبی از وضعیت سه زن دیگر که به دلیل فعالیت هایشان در زندان به سر می برند نیز ابراز نگرانی شدید کرد:

• بهاره هدایت، اولین دبیر کمیسیون زنان دفتر اتحادیه دانشجویی دفتر تحکیم وحدت و اولین (و تاکنون تنها) زن برگزیده کمیته مرکزی سازمان ملی دانشجویان بود. مقامات او را در 30 دسامبر سال 2009 دستگیر و متهم به جرایم متعدد علیه امنیت ملی شامل «تبلیغ علیه نظام»، «بر هم زدن نظم عمومی»، «شرکت در تجمع های غیرقانونی»، و «توهین به رئیس جمهور» کردند. بهاره هدایت در ماه مه سال 2010 از سوی قاضی مقیسه در شعبه 28 دادگاه انقلاب به نه سال و نیم زندان به دلیل فعالیت هایش برای احقاق حقوق زنان و دانشجویان محکوم شد. دادگاه تجدید نظر در ژوئیه سال 2010 محکومیت وی را تایید کرد. بهاره هدایت از زمان بازداشت تا کنون در زندان به سر می برد و هم اکنون دوره محکومیت خود را سپری می کند.

• ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار برجسته و فعال حقوق زنان است. نیروهای امنیتی او و همسرش را در روز 20 ژوئن سال 2009 در منزلشان دستگیر کردند. مقامات قضایی بنی یعقوب را به «تبلیغ علیه نظام» از طریق فعالیت های روزنامه نگاری اش متهم کرده و او را بعد از دو ماه زندان به قید ضمانت و به صورت موقت آزاد کردند. شوهر وی، بهمن احمدی امویی، هم اکنون در حال گذراندن پنج سال محکومیت در رابطه با اتهامات متعدد علیه امنیت ملی برای فعالیت های روزنامه نگاری اش می باشد. دادگاه انقلاب در 8 ژوئن سال 2010 بنی یعقوب را به یک سال حبس و 30 سال محرومیت از فعالیت روزنامه نگاری محکوم کرد. دادگاه تجدید نظر در اواخر اکتبر حکم دادگاه بدوی را مورد تایید قرار داد. بنی یعقوب هنوز دوره محکومیش را شروع نکرده است.

• شیوا نظرآهاری، فعال حقوق بشری است که با کمیته گزارشگران حقوق بشر همکاری می کرد. نیروهای امنیتی او را در 20 دسامبر سال 2009 و هنگامی که وی با چندین نفر از همراهانش در حال آماده شدن برای سفر با اتوبوس برای شرکت در مراسم ختم آیت الله العظمی منتظری (روحانی دگراندیش منتقد دولت) بودند بازداشت کردند. مقامات قضایی او را به «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم»، «تبلیغ علیه نظام» و «محاربه » متهم کردند. محاربه، جرم تعریف شده مبهم به معنای دشمنی با خدا است و ممکن است مجازات مرگ را به همراه داشته باشد و اغلب برای افرادی تعیین می شود که متهم به وابستگی به سازمانی هستند که اقدامات مسلحانه علیه کشور انجام می دهد. دادگاه انقلاب در 18 سپتامبر سال 2010 نظرآهاری را به شش سال حبس در تبعید در زندان شهر ایذه، محکوم کرد. وکیل نظرآهاری درخواست تجدید نظر در این حکم را کرده است.

طهماسبی، همچنین نگرانی اش را نسبت به وضعیت دیگر فعالان زن و روزنامه نگارانی بیان نمود که حکم زندان شان را دریافت کرده اند. این زنان عبارتند از:

• عالیه اقدام دوست، فعال حقوق زنانی که به دلیل شرکت در تجمع مسالمت آمیز حقوق زنان در میدان هفت تیر تهران در روز 12 ژوئن سال 2006 به سه سال زندان محکوم شده است و هم اکنون در حال سپری کردن دوران محکومیت خود می باشد.

• شبنم مددزاده، نایب دبیر شورای تحکیم وحدت، یک سازمان ملی دانشجویی، می باشد. مقامات قضایی او و برادرش را در 20 فوریه سال 2009 دستگیر کردند. مقامات قضایی آنها را به «محاربه» یا دشمنی با خدا و «تبلیغ علیه نظام» در رابطه با فعالیت های دانشجویی محکوم کردند. در فوریه سال 2010، یک سال پس از بازداشت و حبس آنها، شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه آنها را به پنج سال زندان محکوم نمود. مقامات زندان مددزاده را در روز 2 اوت 2010 به زندان رجایی شهر در کرج که شرایط بسیار نامطلوبی دارد انتقال دادند. آنها درخواست خانواده وی را برای مرخصی درمانی نپذیرفته اند اگرچه مددزاده از بیماری های جسمانی زیادی رنج می برد.

• مهدیه گلرو، فعال دانشجویی و عضو کمیته دفاع از حق تحصیل دانشجویانی که به دلیل فعالیت سیاسی شان از ادامه تحصیلات دانشگاهی ممنوع شده اند می باشد. او از 3 نوامبر سال 2009 در زندان به سر می برد. دادگاه انقلاب در آوریل سال 2010 او را به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» محکوم به 28 ماه زندان نمود. با وجود اینکه او از مشکلات گوارشی رنج می برد مقامات زندان به وی اجازه مرخصی موقت درمانی نداده اند.

• ژیلا ترمسی، از اعضای گروه مادرانی که به بازداشت فرزندانشان اعتراض می کنند در روز 9 اکتبر سال 2010 بعد از یورش نیروهای امنیتی به منزلش در تهران به همراه دخترش دستگیر شد. دختر ترمسی بعد از 12 روز بازداشت آزاد گردید اما ترمسی همچنان در زندان به سر می برد و تاکنون به خانواده اش اجازه ملاقات نداده اند. ژیلا ترمسی به گروه «مادران عزادار» ملحق شده بود تا به ادامه بازداشت و حبس پسرش اعتراض کند. «مادران عزادار» که اخیرا نام خود را به «مادران پارک لاله» تغییر داده اند، یک گروه مدنی برپا شده در ژوئن سال 2009 است که شامل مادرانی که فرزندان شان را طی خشونت های تحت امر دولت پس از درگیری ها و مناقشات انتخابات 12 ژوئن از دست دادند می باشد. این گروه اعتراض های سکوت خود را در پارک لاله تهران برگزار می کردند اما اکنون نیروهای امنیتی مانع ادامه این اقدام شده اند.

• اکرم زینالی، از اعضای دیگر «مادران عزادار» است که همراه با دخترش توسط نیروهای امنیتی که در روز 9 اکتبر سال 2010 به منزل او در تهران یورش بردند دستگیر شد. دختر وی بعد از 12 روز آزاد شد اما زینالی همچنان در زندان به سر می برد. اکرم زینالی همچنین مادر سعید زینالی دانشجویی که 11 سال پیش به دنبال اعتراضات ناگهانی دانشگاه تهران دستگیر شد می باشد. او از آن زمان ناپدید شده است و مادرش همچنان بعد از سالها در تلاش برای کشف سرنوشت وی می باشد.
• فاطمه مسجدی، عضو کمپین یک میلیون امضا در شهر قم که جهت ترفیع و ارتقای حقوق زنان فعالیت می کرد. دادگاه در تاریخ 29 اوت 2010 او را به دلیل «تبلیغ علیه نظام» و حمایت از «گروه فمینیستی مخالف نظام» به یک سال زندان محکوم کرد. وکیل مدافع مسجدی هم اکنون درخواست تجدید نظر در محکومیت او را داده است و وی هنوز دوره زندان خود را شروع نکرده است.
• مریم بیدگلی، عضو دیگر کمپین یک میلیون امضا در شهر قم که در زمینه حقوق زنان فعالیت می کرد. او به همراه مسجدی دستگیر و به دلیل همان اتهامات به یک سال زندان محکوم شد. وکیل او هم اکنون درخواست تجدید نظر در محکومیت او را داده است و وی هنوز دوره زندان خود را شروع نکرده است.
• مهسا امرآبادی، روزنامه نگاری که نامه ای سرگشاده به صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه، نوشت و در آن دستگیری ها و حبس روزنامه نگاران از سوی دولت، از جمله شوهرش مسعود باستانی را مورد انتقاد قرار داد. در اکتبر سال 2010، قاضی مقیسه در شعبه 28 دادگاه انقلاب او را به یک سال زندان به دلیل «اقدام علیه امنیت ملی» در رابطه با مصاحبه ها و گزارش هایش در مورد سرکوب روزنامه نگاران بعد از انتخابات محکوم کرد. او هنوز درخواست تجدید نظر در حکم خود را نکرده و دوره محکومیت او هنوز شروع نشده است.

• هنگامه شهیدی، روزنامه نگار و فعال حقوق زنان که در روز 15 نوامبر 2009 از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب به شش سال زندان محکوم گردید. نیروهای امنیتی او را در تاریخ 30 ژوئن سال 2009 در تهران دستگیر و به اتهامات متعدد علیه امنیت ملی از جمله «شرکت در تجمعات غیرقانونی»، «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به ریاست جمهوری» محکوم کردند. بعد از درخواست و پافشاری خانواده اش، مقامات او را به صورت موقت در روز 28 اکتبر از زندان آزاد کردند تا بتواند تحت درمان های پزشکی برای بیماری های جسمانی از جمله مشکلات قلبی اش قرار بگیرد.

طهماسبی از مقامات ایرانی خواست تا افرادی را که هم اکنون در حال گذراندن دوره محکومیت خود در زندان و یا در بازداشت موقت هستند، از جمله نازنین خسروانی روزناهه نگاری که توسط نیروهای امنیتی هفته گذشته بازداشت
شد، آزاد کنند و محکومیت تمام زنانی را که به آنها اشاره شده ملغی سازند.



مادران پارک لاله 15/11/2010

Monday 8 November 2010

درخواست آزادی فوری مادران دربند

مادران پارک لاله و بیش از ۵۰۰ نفر از فعالان بین المللی سیاسی، مدنی، زنان و حقوق بشر خواستار آزادی مادران در بند و رعایت حقوق بشر در ایران شدند

دادخواست برای آزادی فوری و بی قید و شرط مادران پارک لاله
(مادران عزادار ایران)
ژیلا ترمسی (مهدویان) و اکرم زینالی (نقابی)

نقض بی شمار موارد حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران مسئله ای است که خصوصاَ پس از سرکوبهای وحشیانه بدنبال انتخابات مخدوش ریاست جمهوری سال 1388 هرروزه توجه بیشتری از وجدانهای بیدار را در جهان به خود معطوف ساخته است؛ از جمله اعدامهای گسترده ، زندان و شکنجه مخالفان سیاسی و دگراندیش، دستگبری فعالین حقوق بشر، روزنامه نگاران،... و حتی وکلای آنان. اینک در پی این همه ظلم و بیدادگری، حکومت جمهوری اسلامی سرکوبها و فشار های داخلی خود را به آنجا رسانده که حتی" مادران عزادارایران" (مادران پارک لاله) راکه به طرق قانونی و مسالمت آمیز به دادخواهی از فرزندان خود برخاسته اند، به بندمی کشد. مادرانی که در مقابل کشتار های بیرحمانه ، زندانی، شکنجه شدن و ناپدید شدن فرزندانشان عدالت را طلب می کنند، اینک پاسخشان میله های زندان است!
شنبه17 مهر1389( نهم اکتبر 2010) دو تن از این مادران ژیلا ترمسی و اکرم زینالی به همراه دختران جوانشان به طور همزمان در خانه های خود مورد یورش مأموران حکومتی قرار گرفته و بازداشت شدند. گرچه پس از 12 روز دختران آنان که حتی سابقه هیچگونه فعالیت حقوق بشری نیز نداشتند به قید کفالت آزاد شدند، اما این مادران همچنان با اتهامات واهی در زندان به سر می برند. خانواده های آنان نیز شدیداَ تهدید شده، تحت فشار هستند که هیچ گونه تماسی با خبرگزاری ها و دیگر مراجع نداشته باشند.
خانم ژیلا ترمسی مادری است که یکسال حبس و شکنجه ء پسر 19 ساله اش ،حسام ، آرام و قرار را از او و خانواده اش گرفته بود و مدت ها در پشت دیوار های زندان اوین همراه با دیگر مادران بست نشسته بود. حسام ترمسی که به دنبال دستگیری در اعتراضات سال گذشته مردم ایران به نتایج انتخابات ریاست جمهوری، پس از یکسال تازه از زندان آزاده شده بود ،بلافاصله پس از آزادی، به منظور تهدید به سکوت، مورد حمله عوامل لباس شخصی حکومتی قرار گرفت و با ضرب چاقوی زهرآ گین شدیداَ مسموم و بیمار شد.
نیز خانم اکرم زینالی، مادر دیگر دربند ، مادر سعید زینالی است که یازده سال پیش در پی نا آرامی های دانشگاه پسر 21 ساله دانشجویش را در مقابل چشمان او و خانواده اش در منزل بازداشت کردند و سالها جستجو ومراجعه وی را به مراجع قانونی گوناگون برای یافتن فرزند ناپدید شده اش بی پاسخ گذاشتند.
تنها"جرم" این مادران آن است که علیرغم تمام زخمهایی که خود بر دل داشتند در کنار دیگر "مادران عزادار ایران" (مادران پارک لاله ) که به صورتی خود جوش گرد هم آمده بودند پرچمدارعدالت ، و آزادی بودند.
"جرم" این مادران آن است که دست در دست دیگر مادران ستم رفته ایران با حمل عکس فرزندان خود و شاخه گلی یا شمعی، هرهفته در پارک لاله ، پشت زندانها و یا در گورستانها با سکوت در کنار یکدیگر جمع می شدند تا ضمن دادخواهی برای فرزندان خود خواستار آزادی کلیه زندانیان سیاسی، لغو احکام اعدام، و شناسایی مسئولین قتل ها و شکنجه های تمامی سی و یک سال گذشته شوند . .
بدیهی است حکومت جمهوری اسلامی برای توجیه به زندان افکندن و فشار روز افزون خود به این مادران دادخواه جز افترا زنی و ارتباط دادن آنان به صورت کذب با سازمانهای سیاسی دیگر و گاهاَ دارای مشی خشونت ورز، چاره ای ندارد.
مادران پارک لاله (مادران عزادار) طی اطلاعیه ای دستگیری دو تن از همراهان خود اکرم زینالی وژیلا ترمسی را شدیداَ محکوم نموده اند و اینگونه شایعه پراکنی ها را توطئه ای اعلام می کنند برای پرونده سازی و توجیه سر کوب هر حرکت حق طلبانه. آنان تصریح می کنند" از آنجا که این مادران خواسته‌هایی مدنی دارند، طبیعتاً نمی توانند و نمی‌خواهند با هیچ سازمان سیاسی در ارتباط باشند. بنابراین اتهام‌های وارده به مادران با روح حرکت مسالمت‌آمیز و مدنی مادران در تضاد است و به بند کشیدن و مورد اذیت و آزار قرار دادن خانواده‌ها، تعرض به حقوق اولیه تمامی انسان‌ها و نقض آشکار حقوق مدنی و شهروندی افراد است. "
ما امضا کنندگان این دادخواست از تمامی وجدانهای بیدار جهان تقاضاداریم تا دستگیری این دو مادر، ژیلا ترمسی( مهدویان) و اکرم زینالی (نقابی)، را محکوم کنند و اعلام می کنیم همراه با مادران دردمند و حق طلب ایران خواهان رعایت موازین حقوق بشر در ایران و هم چنین خواستار آزادی فوری و بی قید شرط این مادران باشیم.

جمعی از مادران پارک لاله (مادران عزادار ایران )
گروه حامیان مادران پارک لاله – اسلو /گروه حامیان مادران پارک لاله – ایتالیا//گروه حامیان مادران پارک لاله – بن /گروه حامیان مادران پارک لاله– دورتموند /گروه حامیان مادران پارک لاله–فرانکفورت/گروه حامیان مادران پارک لاله - کلن /گروه حامیان مادران پارک لاله – لندن /گروه حامیان مادران پارک لاله – لوس انجلس (وللی)/ حامیان مادران عزادار - لوس آنجلس (سانتا مونیکا) /گروه حامیان مادران پارک لاله – وین/گروه حامیان مادران پارک لاله – هامبورگ
به همراه امضا کنندگان زیر: :
adriana flauto/aisan afschar/Aliebrahimi/Ana Maria Reyes Montano/Arta Parsiyan/Birgit Moxter/Bob Hatami/Bruno Cazauran/Catherine Avak/cazauran Bruno/chanel sarhangi/Cyrus Kamrava/Daniel Zeinali/Donatella Mendolicchio/Elisabeth Scott/Elisabeth Scott/Genevieve Bailey/Gertrud Samjeske/Gunnel Hinrichsen/Helmut N. Gabel/hemn seyedi/J. Vadovic/jacqueline Hobert/Jamileh Kalmijn/Janet Abdollahi/jeannette hanna /Jens Grünberg/John S. Burke/Kamal Aras/karin atashak/Karin Friend/Kathleen Holmes/Kerstin Kirschner /Marco Curatolo/Mariacarmela Ribecco/Merze Javanmard/Monika Miller/Nathalie Roche/Peter Marburger/Petra Plötz/ray haye/ray safar/Roman Baryalay/Samjeske Gertrud/shak sher/Sherry Jam/Sonja Jo/soran rashi/Steinar Strandheim/Steve Moralee/susan navissi/sylvie sevigny/uli vsanden/Ulrike Hasselbecher/Waana Kaneschka
آ . افشین جم/آ. ناظرین/آبتین زینالی/آذر محلوجیان/آذر منصوری/آذر مهرابی/آراز م.فانی/آرام ملکشاه/آرزو آزادی/آزاد کردی/آزاد مرادیان/آزاده دواچی/آزرم نوروزی/آزیتا رضوان/آزیتا کیانی/آناهیتا اخوان/آناهیتا رحمانی/آینده آزاد/آیدا ابروفراخ/آیدا سعادت/ابراهیم سبزواری/احمد اندریاری/احمد ثوابی/احمد سزاوار/اردوان نعیمی/ارزو حسینی/اصغر آهنین/اصغر ایزدی/اصغر برزو/اعظم اشراقی/اعظم قریشی/اعظم مظاهری/اقبال اقبالی/اقدس چرونده/اکبر حقیقی/اکرم آزادطلب/اکرم ابویی/اکرم خانلالقلو/اکرم محمدی/اکرم موسوی/البرز سعیدی/الهام قیطانچی/الهه مشعوف/الیزا آذرلی/امید کوهی/امیر خواجه اولیا/امیر رشیدی/انسیه سلمانی/انور میرستاری /ایدا ابروفراخ
بابک عظیمی/بانو ایرانی/بلال مرادویسی/بهارا بهروان/بهاره شرقی/بهرام آبتین /بهرام امامی/بهرام نعیمی/بهروز سوران/بیژن افشار/بیژن پیرزاده/پدرام رضازاده/پرتو نوری علا/پرویز مختاری/پروین ابراهیم زاده/پروین اردلانپروین پرتویی/پروین پیروزی/پروین ذبیحی/پری خشنود/پریچهر نعمانی/پریسا ابوالقاسمی/پوران رضایتی/پوری صدیق/پویا عزیزی
تقی ممکن/توران ناظمی
ثریا سبزواری/ثریا عامری/ثریا مانی
جاوید پاینده/جاوید صحرایی/جلیل بهار/جمال نجاری/جمشید اسدی/جمیله ناهید/جمیله نیرومندی/جواد تعالی/جواد قاسمی/حامد انصاری/حجت کسرائیان/حسام همدانی/حسن جعفری/حسن نایب هاشم/حسین علوی/حسین نقی پور/حسین والا منش/حمید روشن/حمید بی ازار/حمید حمیدی/حمیده نظامی/حمیلا نیسگیللی/خدیجه مقدم /خسرو تجربه کار/خسرو رحیمی/خسرو زمانی/خسرو گلستانی داریوش مجلسی/داریوش مظاهری/راضی رضوی/راضیه ابراهیم زاده/راما هاشمی علیا/رامین امن گستر /رامین نیکو/ربابه لقیمی/رحمان جوانمردی/رخشنده حسین پور/رضا بی شتاب/رضا چرندابی/رضا سجادیان/رضا صالح/رضا کاویانی/رضا کریمی/رضا هیوا/رضوان مقدم/راضیه اکبرقلی/رها گوهری
روحی شفیعی/روز معصومی/روزین شریفی/روشنک استرکی/روشنک حمیدی/رویا ایرانی/رویا تیموری
زرین شقاقی/زهره اسدپور/زویا اسکندریان/زیبا شکیب/زینب پیغمبرزاده/زینب قار اویسکی/زینب قاسمی/زینت تربیتی
ژاله حریری/ژاله سحر خیز/ژیلا گلعنبر/ژیلا مهدی پناه
سارا آذرلی/سارا اسمی زاده/سارا زارع/ساسان امجدی/سام فاضل /ستاره هاشمی/سرور صاحبی/سعید جلالی فر/سمیرا پوراندخت/سمیه رشیدی/سوده سلطانراده/سوسن طهماسبی/سوسن فدایی/سوسن محمدخانی غیاثوند/سوسن میلانی/سوسن نویسی/سوفیا صدیق پور/سولماز ایکدر/سیامک حیدری/سیامک سهراب منش/سیاوش جلیلی/سیاوش چگنی/سیاوش کوهرنگ/سیروان جلال/سیروس رزاقی پور/سیما دینی/سیمین نصیری/سینا حشمتی
شبنم اسداللهی/شعله زمینی/شکوفه امیری/شکوفه کاوانی/شمس تولایی/شهاب الدین شیخی/شهرام بنی هاشمی/شهرام تهرانی /شهرزاد آل داود/شهره محبی/شهزاد کلاهی/شهلا آبغاری/شهلا انتصاری/شهلا بهار دوست/شهلا دباغی/شهلا شفیق/شهلا صادقی/شهلا فیضی/شهناز بیات/شهناز مرتب/شهین نوائی/شیرین اردلان/شیرکو جهانی اصل/شیرین دخت دقیقیان/شیرین فامیلی/شیلا مصطفی زاده/شیوا امین پور/شیوا نوجو
صاعقه امانی/صباح نصری/صبرا رضایی/صبری نجفی/صحر صنیعی/صدیقه مقدم/صفا مرادی/طاهره خرمی/طلعت تقی نیا/طیبه اسدی
عارف نادری/عاطفه جعفری/عباس اکرمی/عباس رحیمیان/عباس فتاح/عباس مظاهری/عزیز کرم لو/عسگر آهنین/عسل اخوان/عفت ماهباز/علی ابراهیمی/علی اکبر خسروشاهی/علی پورنقوی/علی رنجبر/علی شاکری/علی عزیزی/علی فروزنده/علی مالک زاده/علی ماهباز -غزاله مهدوی
فاطمه ابراهیمی/فاطمه اسماعیلی/فاطمه رضایی/فاطمه سادات سید مفیدی/فتانه صادقی/فرح حاجی/فرح طاهری/فرحناز محمدی/فردوس تاجدینی/فرزانه عظیمی/فرشته فراهانی/فرشید یاسایی/فروغ رسولی/فروغ سمیع نیا/فریبا تحقیقی/فریبا عظیمی/فریبرز سروش/فریبرز مرزبان/فرید فراهان/فریده کرملویی
کاروان راد/کاظم علمداری/کامران عالمی نژاد/کاوه رضائی شیراز/کاوه کرمانشاهی/کاوهیس دانشیار/کتایون آذرلی/کتایون خسروشاهی/کتایون عظیمی فرد/کتی شیبانی/کریم دانشیار/کیهان یوسفی/کیواندخت قهاری/کیومرث کیانی
گلرخ جهانگیری/گلی آریا-لادن بازرگان/لقمان فاروقی
م. مظاهری/م.فاضل/ماریا رشیدی/ماهور وجدی/مجید حکی/مجید سعادت پور/محبوبه حسین زاده/محبوبه محبی/محراب درو
محسن کاک آرش/محسن نژاد/محمد بهبودی/محمد حسین جعفری/محمد شیرزاد/محمد علی محسنی پور/محمد قندجی/محمد نجف زاده /محمد نصیری/محمدتوفیق اسدی/محمدرضا اسکندری/محمدرضا روحانی/محمود پرک/مدیا بایزیدپور/مرتضی ضیا بری/مرجان گرکانی
مرسده هاشمی/مرضیه بخشی زاده/مریم اهری/مریم برای علی/مریم بهرمن /مریم بیدگلی /مریم حکمت شعار/مریم رحمانی/مریم رهنما/مریم شانسی/مریم قاسمی/مریم کاویانی/مزدک نصیری/مژگان ثروتی/مسعود صدیق پور/مسعود فتحی/مسعود مولوی/مصطفی مهماندار فرد/منصوره بهکیش/منوچهر رادین/منیره برادران/منیره حاجی/منیژه ناظم/مهدی خانبابا تهرانی/مهدی ماهباز/مهدیه فراهانی/مهران ماهویی/مهران مهدوی/مهرداد عمادی/مهرنوش اعتمادی/مهسا حسینی خواه/مهشید پگاهی/مهین رنجبر/میترا ابراهیمی/میترا زاهدی/میرعلیرضا میرمحمدی/مینا محمدزاده/مینا نیک/مینو فروغ/میهن روستا
نائمه اصفهانیان/نادر حاجی محسن/نازنین افشین جم/نازی عظیما/ناصح فریدی/ناصر رحمانی نژاد/نامدار بقایی یزدی/ناهید جعفری/ناهید حسینی/ناهید خیبری/ناهید کشاورز/ناهید مکری/ناهید میرحاج/ناهید نصرت/ناهید همت پور/ندا فرخ/نریمان رحیمی/نسرین ابراهیمی/نسرین بصیری/نسرین حسین پور/نسرین یگانه/نسیم خسروی مقدم/نگار یوسفی/نگین راستی/نگین شیخ الاسلامی وطنی /نوشین بلوریان/نوشین خاکی/نوشین شاهرخی/نوشین فاطمی/نوشین ناظمی/نیره توحیدی/نیره جلالی(مادر بهکیش)/نیکی احمدی
هادی جواهری لنگرودی/هادی شمس حائری/هادی شیخی/هایده تابش/هایده درآگاهی/هایده صنعتی/هلن منشی زاده/همایون مهمنش/هنگامه بهادر/هنگامه هویدا/هیلدا نیک بخت
وجیهه مقدم/وهاب کرد قراچالو
یاسمین درویش پور/یاشار حاجبی/یاور خسروشاهی

اخبارروز:www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۱۷ آبان ۱٣٨۹ - ٨ نوامبر ۲۰۱۰

Sunday 7 November 2010

......آن کس که نداند و ندلند که نداند



2010/11/06
.........آن کس که نداند و نداند که نداند

روز از بازداشت دوستانمان اکرم و ژیلا می گذرد و من برای چندمین بار طی این روزها خاطرات آنها را مرور

می کنم :23 تیر ماه به مناسبت دوازدهمین سالروز بازداشت سعید زینالی به دیدن اکرم رفتیم، اکرم در حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت صحنه بازداشت سعید را بازگو می کرد: ماموران چنان بازوی پسرم را فشار دادند که رنگ صورتش سفید شد و او که به سختی درد را فرو می خورد از ماموران خواست تا رعایت حال مادرش را بکنند و تامل کنند تا او لباس پوشیده همراهشان برود ولی آنها چون خیلی بی تاب بودند حتی اجازه تعویض لباس را به او نداده و او را با همان شلوار ورزشی با خود بردند و به این ترتیب صحنه از درد به خود پیچیدن سعید آخرین صحنه ای است که از او در ذهن اکرم باقی ماند و هر بار که آن را بازگو می کند به تلخی می گرید. در نوبتی دیگر برایمان تعریف می کرد: منزل خویشاوندی رفته بود، گربه ای که عادت دا شت به منزلشان سرکشی کند و آنها به نوعی پذیرای او در کنارشان بودند، چند بچه آورده بود و صاحب خانه قصد کرد تا بچه ها را از آن جا دور کند، زمانی که بچه گربه ها را می بردند گربه مادر چنان بی تابی می کرد که اکرم دلش به درد آمد

Thursday 4 November 2010

نسرین ستوده دست به اعتصاب خشک زده است


نسرین ستوده دست به اعتصاب خشک زده است

13 آبان 1389

-رضا خندان همسر نسرین ستوده در گفت و گو با دویچه‌وله گفت که روز چهارشنبه خانم ستوده با منزل تماس گرفته و می‌خواهد که خواهر و فرزندانش به ملاقات او بروند.

پنج‌شنبه ۱۳ آبان دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله وی به همراه خواهرش و نیز مادر همسرش برای ملاقات به زندان اوین می‌روند. از ورود همسر خانم ستوده به زندان جلوگیری می‌شود.

آقای خندان گفت که پس از ساعاتی فرزندان و خواهر خانم ستوده و مادر آقای خندان در حالی که بسیار برآشفته و ناراحت بودند از زندان خارج می‌شوند. به گفته‌ی وی کودکان خردسال خانم ستوده مدام گریه می‌کردند و می‌گفتند صورت مادرشان سیاه شده بود.

به گفته‌ی خانم گیتی ستوده خواهر نسرین، وی در اعتراض به روند رسیدگی به پرونده‌اش و نیز شرایط ناگواری که در زندان دارد از روز یک‌شنبه ۱۰ آبان دست به اعتصاب غذای خشک زده است.

خانم ستوده هفته‌ی گذشته نیز با خواهرش ملاقات کرده بود و به وی گفته بود که اعتصاب غذایش را به شرط بهبود شرایطش شکسته است و اگر شرایطش تغییر نکند مجددا دست به اعتصاب غذا خواهد زد.

وی یک بار دیگر از تاریخ دوم مهر به مدت ۲۷ روز در اعتصاب غذا بود.



حمایت مادر فرزاد کمانگر از مادران در بند


حمایت مادر فرزاد کمانگر از مادران در بند


دایه سلطنه، مادر فرزاد کمانگر: همدردی مادران را هم برنمی‌تابند

حدود یک ماه از بازداشت اکرم نقابی و ژیلا مهدویان مادران سعید زینالی و حسام ترمسی می‌گذرد. این دو زن که از مادران پارک لاله هستند هفدهم مهر ماه سال جاری همراه با دختران‌شان در منازل شخصی خود توسط ماموران امنیتی با اتهام واهی ارتباط با اشخاص و سازمان‌های سیاسی بازداشت شدند. هر چند دو دختر جوان ایشان پس از 13 روز با قرار کفالت آزاد گردیدند اما این دو مادر همچنان در بازداشت به سر می‌برند.
سعید زینالی در جریان وقایع تیر ماه 78 توسط ماموران امنیتی ربوده شد و هنوز هیچ اطلاعی از سرنوشت او در دست نیست. حسام ترمسی نیز از جمله زندانیان پس از وقایع انتخابات سال گذشته است که پس از تحمل حبس یک ساله‌ی خود اکنون در بستر بیماری قرار دارد.
سلطنت رضایی، مادر فرزاد کمانگر، معلم کُرد که اردیبهشت ماه امسال اعدام شد در گفت‌وگویی کوتاه با سایت مادران پارک لاله (مادران عزادار) ضمن پشتیبانی از مادران بازداشت شده خواستار آزادی آنان و پایان دادن به اعمال فشارها بر خانواده زندانیان و جان باختگان سیاسی شد.
دایه سلطنه گفت: فرزندان‌مان را که از ما گرفتند، یا به زندان انداختند و یا اعدام کردند. حالا حتی همدلی و همدردی مادران را هم برنمی‌تابند. به چه حقی ما اجازه نداریم به دیدار هم برویم و با هم باشیم و یکدیگر را تسلی دهیم. درد را برای‌مان به وجود آوردند و حالا می‌خواهند جلو همدردی و همدلی ما را هم بگیرند.
وی در ادامه افزود: بارها گفته‌ام ما مادران سرافرازیم و نه عزادار. ما به داشتن چنین فرزندانی افتخار می‌کنیم. بچه‌های ما بهترین فرزندان این سرزمین هستند که برای آزادی مردم‌شان بهترین سال‌های عمرشان را در زندان گذراندند و کسانی هم مثل پسر من تا پای جان‌شان ایستادند.

مادر فرزاد کمانگر در پایان با اشاره به دیداری که چندی پیش با مادران پارک لاله داشته است گفت: در دیدارها و جلسات ما خبری از بحث‌های سیاسی نیست که حالا این مادران را متهم به ارتباطات سیاسی کرده‌اند. ما به دیدن هم می‌رویم، دور هم جمع می‌شویم تا یکدیگر را تسکین دهیم و از غم خود کم کنیم.
ما نمی‌خواهیم تجربه‌ی تلخی که ما داشتیم و رنجی که کشیدیم برای هیچ مادر دیگری تکرار شود. حق این نیست مادری که پس از ده سال هنوز از سرنوشت پسرش بی‌اطلاع است و مادری که پسرش بعد از آزادی هنوز در بستر بیماری است را این طور دوباره آزار بدهند و چنین اتهاماتی به آنها بزنند..

مادران ستم کشیده، اکرم نقابی و ژیلا مهدویان را آزاد کنید

مادران ستم کشیده، اکرم نقابی و ژیلا مهدویان را آزاد کنید


اکرم نقابی و ژیلا مهدویان به همراه دخترانشان روز هفدهم مهرماه با هجوم تعداد زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در منزلشان بازداشت شدند. دختران این دو پس از تحمل ۱۲ روز حبس به قید کفالت آزاد شدند. این دو مادر دردمند و ستم کشیده هر کدام سالهای پر رنجی را گذرانده اند. ولی حکومت به جای گذاشتن مرحمی بر زخم هایشان، آنها را نیز به بند کشیده و مورد اذیت و آزار جسمی و روحی قرار می دهد.
اکرم نقابی مادر سعید زینالی است، جوانی که از سال ۱۳۷۸ ربوده شده بود و هنوز اطلاع دقیقی از زنده بودن و یا کشته شدن او در دست نیست. او و همسرش در طی این سال ها مانند حواری سرگردان به این سو و آن سو رفته اند و هیچ پاسخی دریافت نکرده اند.
ژیلا مهدویان مادر حسام ترمسی، جوان دیگری است که پس از حرکت های اعتراضی مردم به نتایج انتخابات در سال ۱۳۸۸ دستگیر شد و یازده ماه شرایط سخت زندان را تحمل کرد. چندی از آزادی او نگذشته بود که با چاقویی آغشته به سمی مهلک، مورد حمله افرادی ناشناس قرار گرفت و از آن زمان تا به حال در بیمارستان های مختلف و یا در خانه، با مرگ و زندگی دست به گریبان است.

این دو مادر، همانند بسیاری مادران دیگر، از مادران داغدار گرفته تا مادران زندانیان سیاسی، در طی این سال ها سختیهای بسیاری را تحمل کردند و دم بر نیاوردند و مشکلاتشان را به تنهایی بر دوش کشیدند، ولی تداوم این ستمها آنها را کنار هم قرار داد.جلوی زندان و کلانتری، جلوی دادگستری و دادگاه، در سردخانه و گورستان، در بیمارستان و اورژانس، در اتوبوس و تاکسی، در خیابان و پارک و ... با هم آشنا و هم درد شدند. درد مشترک آنها را به هم نزدیک کرد و تنها کاری که کردند همدردی با دیگر مادران بود.

آقایان!
باعث و بانی این نزدیکی، نه سازمانهای سیاسی بودند و نه افراد مورد نظرشما، این خود شما بودید که ما را به هم نزدیک کردید. این اعمال شما بود که ما را به هم پیوند داد. بدانید و آگاه باشید که این درد مشترک روزی دامان تان را خواهد گرفت. از روزی بترسید که تمامی مادران و خانواده هایی که در طی این سی و یک سال غم و درد خود را در دل نگاه داشته اند، فریاد دادخواهی شان با هم به هوا بلند شود! از روزی بترسید که تک تک شما بایستی پاسخ گو باشید!

اطمینان داشته باشید که این روز خواهد رسید، این را نه ما، که تاریخ می گوید. به هوش باشید و پرونده خود را قطورتر نکنید!

یک مادر داغدار
دهم آبان ماه ۱۳۸۹