Saturday 29 May 2010


فراخوان مادران و زنان ایرانی برای تحصن علیه اعدام


پیام مادر فرزاد کمانگر:

اعدام دیگر بس است!

هم میهنان عزیز و آزاده!


بیش از دو هفته از اعدام 5 زندان سیاسی فرزاد کمانگر، شیرین علم الهولی، علی حیدریان، مهدی اسلامیان و فرهاد وکیلی می گذرد. اعدام هایی که در ابهام صورت گرفت وحتی به خانواده و وکیل آنها هم اطلاع داده نشده بود. اعدام هایی که به گفته ی وکیل سه تن از آنان اتهاماتشان غیر واقعی و جرم شان فقط آزادی خواهی بوده است. با وجود گذشت بیش از دو هفته از اعدام آنها اما پیکراین اعدامیان هنوز به خانواده هایشان تحویل داده نشده است.
مادر فرزاد در پیام خود به شرکت کنندگان در مراسم بزرگداشت فرزاد و دیگر جانباختگان در شهر فرانکفورت می گوید:
"من فرزادم را از دست دادم ولی نگذارید مادران دیگر داغدار شوند؛ اعدام دیگر بس است!" پیام مادری که نمی خواهد این داغ را مادران دیگر تجربه کنند و به زندانیان دیگر می اندیشد که در خطر اعدام هستند و از ما می خواهد که سکوت نکنیم و برای آزادی آنان تلاش کنیم.

ما عده ای از مادران تصمیم گرفتیم پیام انسانی او را ارج بگذاریم و در این راه گام برداریم. ما مادرانی که خود درد و رنج و سختی های بزرگ کردن فرزندانمان را لمس کرده ایم و می دانیم چه پستی و بلندی هایی را باید گذراند تا فرزندی را به جامعه تحویل دهیم. می دانیم که شب هایی که برای فرزندانمان لالایی می خوانیم و در آغوش می گیریم به آینده ای می نگریم که او را موفق برای خو د و جامعه می بینیم. و با امید به آن روز هر سختی و باری را متحمل می شویم. دایه سلطنه مادر فرزاد سختی بزرگ کردن فرزاد را که با فقر و نداری بود از یاد برده بود چرا که افتخار می کرد که فرزندش معلم است وآینده سازان سرزمینش را آموزش می دهد. اما فرزاد معلم را از او گرفتند.
حال مادر فرزاد از ما می خواهد که نگذاریم مادران دیگر داغدار شوند. ما عده ای از مادران و زنان بدنبال در خواست مادر فرزاد و برای نه گفتن به اعدام در مقابل پارلمان ایالتی نورد راین وستفالن در شهر دوسلدورف تحصن می کنیم و از همه مادران، زنان و مردان آزادیخواه می خواهیم که در این تحصن شرکت کنند و از پارلمان ایالتی بخواهیم که ما را در این راه یاری کند.

مکان: دوسلدورف مقابل پارلمان ایالتی
Platz des Landtags 1
40221 Düsseldorf


هر روز از ساعت 11 صبح تا 4 بعد از ظهرزمان: دوشنبه 31 مای 2010 تا سه شنبه 01.06.2010
تلفن تماس: 01635931237

جمعی از مادران و زنان ایرانی کل

Friday 28 May 2010


به دنبال حمله ی ماموران وزارت اطلاعات
مادر لطفی در بیمارستان بستری شد

به دنبال حمله ی ماموران به مراسم خصوصی سالگرد اعدام انوشیروان لطفی مادر وی روانه ی بیمارستان شد ...


http://www.akhbar-rooz.com/user/albums/a_0003/img_12076.jpgسایت بیداران از یورش ماموران وزارت اطلاعات به خانه ی مادر لطفی (فروغ تاجبخش)، شوک شدید و بستری شدن او در بیمارستان خبر داده است.
بر اساس این گزارش، 6 خرداد به روال هر سال مادر لطفی، قصد برگزاری مراسم سالگرد اعدام انوشیروان لطفی فرزند خود را داشته است. انوشیروان لطفی در خرداد ماه سال
۶۷ توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد. وزارت اطلاعات ضمن تماس با مادر لطفی، وی را از برگزاری مراسم منع نمودند. مادر لطفی ضمن تماس با خانواده های دعوت شده، مراسم را لغو نموده و تنها با حضور اعضای خانواده خود، مراسم یادبودی را به صورت خصوصی برگزار می کند.
مطابق گزارش سایت بیداران، در ساعت
۱۱شب گذشته، ماموران به منزل ایشان هجوم برده و هر چند وارد منزل نمی شوند، اما از همه حاضران می خواهند که خانه را ترک کنند. ماموران با ضبط مدارک افراد، مراسم خصوصی مادر لطفی را به هم می زنند. مادر لطفی دچار حمله قلبی شده و به بیمارستان منتقل می شود. بر اساس اطلاعات موجود، وی هم اکنون در بیمارستان ایرانمهر بستری است.

www.bidaran.net

و این بار نیز بخیر گذشت
گروهی از همراهان مادر فروغ و مادران جان باخته گان، تهران

کانون زندانیان سیاسی ایران (در تبعید) اطلاعیه ی گروهی از همراهان مادر فروغ را درباره ی این حادثه منتشر کرده است:
در رخوت بازداشتن از شرکت نکردن در مراسم سالگرد انوش بودیم که خبر ناگواری رسید. خبر ناگوار زود و سریع می رسد. قرار شد امسال بخاطر رعایت حال و شرائط مادر فروغ در مراسم انوش شرکت نکنیم. گفتیم بگذار مراسم بدانگونه برگزار شود که گفته اند. تاکنون همه ساله در مراسمی شرکت می کردیم که اراده مادر فروغ (مادر مادران) می خواست. خبر ناگوار آمد که روز پنجشنبه
۶/٣/٨۹ حدود ساعت چهارعصر (ساعاتی قبل از برگزاری مراسم محدود سالگرد انوشیروان لطفی) نیروهای انتظامی با بستن خیابان محل سکونت مادر لطفی، بدرون مجتمع مسکونی او وارد شده و خواستار پراکنده شدن اندک اقوام و دوستان مادر که بعضاَ سالمند نیز بودند شدند. مضاعف بر آنکه حتی به حضور بستگان نسبی مادر فروغ اعتراض داشتند. "این داد به کجا بریم؟"

می گویند مراسم جان باختگان محدود برگزار شود. می خواهند موضوع جان باختگان سوژه فعالیت سیاسی اندک هموندان فکری و رهروان آنان نباشد. با همه عقب نشینی ها معلوم نیست اینان از کدام نهاد و ارگان مامور به هم زدن مراسم سالگرد در محدوده مسکونی مادر فروغ شدند. در برابر شوک وارده به مادر فروغ، مامورین هراسان زده به تکاپو افتاده و با فراخواندن آمبولانس اورژانس تهران، او را به بیمارستان منتفل می کنند و ساعاتی بعد با بازجوئی مقدماتی اقوام و بستگان مادر از محل زندگی مادر خارج می شوند. حال عمومی مادر تا حدودی رضایت بخش است، ولی عوارض شوک وارده و هیجانات ناشی از یورش غیرانسانی به منزل وی برروی گویش و تکلم اش تاثیر گذاشته است. باید گفت که وجود مراکز متعدد قدرت و لایه های آن باعث گردیده که در ششم خرداد سالگرد انوش، بار دیگر شاهد تصمیمات متفاوت در برابر موضوع واحدی باشیم. در شرائطی که عوامل امنیتی، برگزاری مراسم خانوادگی انوشیروان یکی از جان باختگان سال
۶۷ را پذیرفته بودند، اما حضور نیروهای انتظامی و اصرار آنان بر لغو مراسم در دقایق آخر حاکی از چیست؟
آیا تاوان ناهماهنگی مراکز قدرت را باید مادر فروغ لطفی پرداخت نماید؟ مادری که چه قبل و بعد ازانقلاب لحظه ای از انجام رسالت تاریخی خود غفلت نکرده است.

گروهی از همراهان مادر فروغ و مادران جان باخته گان، تهران
٧ خرداد ١٣
۸۹

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com


Tuesday 25 May 2010


مادر بهکیش، همچنان استوار است!

چی بگم، بی رحم ها، محمد رو اسفند سال 60، سیامک رو مهر ماه 60، زهرا رو شهریور 62، محسن رو اردیبهشت 64 و محمود و علی رو شهریور 67 کشتن. من بیشتر عمرم رو جلوی در زندان ها، برای گرفتن ملاقات و در گورستان ها گذروندم. همسرم، سه سال آخر عمرش دیوانه شده بود. او بچه ها، بخصوص زهرا و محمود را خیلی دوست داشت



هر وقت یاد مادرانی می افتم که چند نفر از فرزندان شان اعدام شده اند، تنم می لرزد و فکر میکنم چطور طاقت آورده اند، چگونه زندگی می کنند و در مقابل شان احساس حقارت می کنم که خودم با بازداشت پسرم چطور پریشان بودم و نمی توانستم حتی درست فکر کنم و دست از خودم و همسر و خانه و زندگی شسته بودم و مجنون وار در خیابان ها می چرخیدم .

با مادرانی داغدار، چشم انتظار و عزادار وارد منزل مادر بهکیش می شویم. شنیده و خوانده بودیم که 5 تن از فرزندان و دامادش، یعنی 6 نفر از اعضای این خانواده را در سالهای مختلف دهه شصت اعدام کرده اند ولی نمی دانیم که این سالها چطور براین مادر گذشته. برای ادای احترام خدمت ایشان می رویم .


مثل تندیسی زیبا روی مبل، کنار واکر مخصوص راه رفتن اش نشسته است. خانه اش از عکس های بچه های جان باخته اش و گلدان های سبز و سرحال پوشیده شده، چای و شیرینی و میوه حاضر و آماده است و منصوره اش، پروانه ای شده بر گردش .

دلمان نمی آید از گذشته صحبت کنیم از هر دری می گوییم . مادری از میان جمع از دلتنگی هایش از رنج هایی که کشیده و هنوز چشم انتظار فرزندش، شب و روز ندارد می گوید. مادران از بی رحمی ها، از ظلم، از زندان، از بهشت زهرا، از خاوران، از مادر ندا، مادر مسعود، مادر کیانوش و از سفر رشت و کرمانشاه، از اعدام های اخیر و از بی قانونی های موجود سخن می گویند.

مادر بهکیش، اینگونه آغاز می کند: این دل که طاقت حرف زدن نداره، یکی، دو تا، سه تا، 5 تا از بچه هامو ازم گرفتند، 5 جوان تحصیلکرده و انسان، از کدامشان بگویم. همه خوب بودند، دلسوز و مهربون، می تونستند زندگی خوبی داشته باشن.

بچه بزرگم که کشته شده زهرا بود، فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود. خودش مشکلی نداشت و برای مردم خودش را به کشتن داد. شوهرش سیامک اسدیان را هم کشتند و هر دو خیلی انسان و دلسوز مردم بودند. سیامک(اسکندر) را در سال 60 در یک درگیری کشتند. او پسری بسیار نازنین و مهربان بود. او حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید. برای او مراسم با شکوهی در خرم آباد گرفته بودن که بی نظیر بود. همه لرها به صورتشان چنگ می انداختند و مویه می کردند. خانه و خیابان پر از جمعیت بود.

زهرا اول سال از همه شاگردانش می پرسید" شغل پدرت چیست؟ " بعد بیشتر حقوق اش را صرف شاگردهایی می کرد که فقیر بودند. می گفتم: زهرا جان، قدری هم برای خودت نگه دار. می گفت:" مادر اینها گرسنه اند، تقصیر خودشون که نیست". سر این بود که گرفتنش. به جرم انسان بودن. نمی دونید چه جور گرفتنش و با چه وضعی کشتنش، حتی قبرش رو هم نشانمون ندادند . همیشه می گم آقایون خیلی افتخار نکنید، دختر پیغمبر هم قبرش ناپیداست، بگذار قبر زهرای من هم ناپیدا باشه.

برای اینکه بچه ها رو جمع و جور کنیم، شبانه خونه مشهد رو فروختیم و به کرج اومدیم ولی همونجا همه بچه هامو جلوی چشمان من و پدرش گرفتند.

بعدش محمود، محمد، محسن و علی ... از کدومشون بگم. هر کدومشون در کاری که بودند مسئولانه کار می کردند و گاهی به همین دلیل دچار مشکل می شدند. محمود در سال 62 مسئول کنترل کیفی کارخانه پلاسکو بود و یک بار به دلیل عدم استفاده از مواد اولیه بهداشتی، در انبار را پلمپ کرده بود و ... باز تکرار می کند: " زهرای من فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود ." اونها زندگی شونو برای مردم دادن ولی مردم از دل ما خبر ندارند .

محمود زمان شاه هم زندان بود و حبس ابد داشت و بعد از رفتن شاه، قبل از انقلاب سال 57 روی دست های مردم به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. ولی دوباره او را در سال 62 دستگیر کردن و بهش 10 سال حکم دادند. 5 سال حبس اش رو کشیده بود که در سال 67 اعدام اش کردند. یک روز که ملاقات رفته بودم، یک دفعه دیدم دندونهای جلوی محمود نیست، گفتم چی شده پسرم ؟ گفت: "هیچی مامان جان، زمین خورده ام ناراحت نباش" .

محمد نازنین که می گن جلوی خونه تیمی اش کشته شده. او هیچ اسلحه ای به همراه نداشته ولی دور خونش محاصره بود و در همانجا او را به همراه دوستش، خشایار پنجه شاهی به رگبار بستن و با هم کشته شدن. مادر پنجه شاهی هم پنج تا بچه اش کشته شدن. ما با هم خیلی دوست شده بودیم و او دایم به خانه ما، در کرج می آمد. ما دردهای مشترکی داشتیم و زبون همو خوب می فهمیدیم. او زن خیلی مقاومی بود که متاسفانه فوت کرد.


محسن نازنین و مهربان منو که 21 سال داشت و برای استقبال آقای خمینی سر و دست می شکست که ا، در رفتن و سال 64 کشتنش. اصلاً نفهمیدیم که چرا اونو اینقدر بی سر و صدا و با سرعت کشتن.

علی کوچولوی ته تغاری منو که 19 سال بیشتر نداشت و هیچ کار خلافی نکرده بود، در شهریور سال 62 دستگیر کردند. او یک هوادار ساده سازمان فدایی بود و شاید چند اعلامیه پخش کرده بود. اونو آنقدر کتک زده بودن و با پاهای خون آلود به خونه آوردن. من مادر که قیافه او رو دیدم داشتم دیوانه می شدم. او فقط می خواست مردم فقیر نباشند و زندگی راحتی داشته باشن. با این جرم برای او 8 سال حکم بریدند و اونو هم در سال 67 با اعدام های دسته جمعی کشتنش .

همسرم، سه سال آخر عمرش دیوانه شده بود. او بچه ها، بخصوص زهرا و محمود را خیلی دوست داشت. دم خونه قالیچه می انداخت و می نشست و می گفت: "مواظبم نیان ما رو ببرن سر چها راه دار بزنن". می گفتم: " مگه ما چیکار کردیم که ما رو بکشن؟" می گفت: "هیچی، مگه بچه های ما چیکار کرده بودند" .

چی بگم، بی رحم ها، محمد رو اسفند سال 60، سیامک رو مهر ماه 60، زهرا رو شهریور 62، محسن رو اردیبهشت 64 و محمود و علی رو شهریور 67 کشتن. من بیشتر عمرم رو جلوی در زندان ها، برای گرفتن ملاقات و در گورستان ها گذروندم.

مادر بهکیش باز آهی می کشد و تکرار می کند: زهرا فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود، شوهر داشت، می تونست زندگی خوبی داشته باشه، ولی دلش طاقت نمی آورد مردم گرسنه باشند. هم او و هم شوهرش سیامک را کشتند.

یکی از مادران عزادار با گریه می گوید" مادر؛ حرفی، پیامی، برای ما مادران عزادار دارید. پاسخ می دهد: صبر و استقامت داشته باشید، بالاخره نتیجه می ده.

ببینید جسد هیچ کدوم از بچه هام رو به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخته. اونهم نه یکی نه دو تا پنج تا، با دامادم میشه شش تا. آنهم چه بچه هایی، یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همشون قسم می خورم و امید دارم که روزی دادم را بستانم.

محمود و علی رو که کشتن، بعداز سه ماه فقط ساک اونها رو دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم ندادند و گفتند: "پاره کرده ایم". هر چه فریاد می زدم، التماس می کردم ، بگید کجا خاکشان کرده اید؟ نگفتند. مدتهای طولانی در راه اوین و بهشت زهرا سرگردان بودم. به بهشت زهرا می رفتم می گفتند:" برید از اوین بپرسید ما نمیدانیم"، به اوین می رفتم می گفتند:" برید از بهشت زهرا بپرسید ما نمی دانیم". آخر، یکی از مامورهای بهشت زهرا دلش به حال ما سوخت و آدرس خاوران رو داد که با همسرم به خاوران رفتیم ودیدیم چه فاجعه ای اتفاق افتاده. فقط برای همه مادرا آرزوی صبر دارم و امیدوارم خون بچه های ما پایمال نشه.

همه تحت تاثیر صحبت های مادر، در حالی که اشک می ریختند، آرزو می کنند خون این جوانان درخت آزادی را بارور کند و دیگر هیچ مادری عزادار و داغدار نشود.

یک مادر داغدار

Monday 24 May 2010


پیام مادر فرزاد کمانگر نگذارید

مادران دیگرداغ دار شوند.از همه انسان ها می خواهم از شما تمنا دارم به فکر زندانیان سیاسی باشند .من فرزاد را از دست دادم اما نمی خواهم هیچ مادر دیگری عزیزشرا ازدست بدهند به فکر ازادی عزیزان در بند باشید





پیام دوم مادر فرزادرا بشنوید

http://www.youtube.com/watch?v=3Zw03Q6yplI&feature=player_embedded#!

Friday 21 May 2010


گردهمايی ويژه حاميان مادران عزادار ايران در آلمان
در اعتراض به اعدام های اخير در ايران

در هفته های گذشته , نه فقط پنج مادر ديگر در ايران به ناحق عزادار شده اند، که بسياری وجدانهای بيدار جهان ، همراه ملت ايران در سوگ اين دلاوران به خون خفته نشسته اند.
مادران عزادار ايران طی بيانيه خود از تمامی نهادهای بين المللی خواهانند تاحکومت ايران را به حذف حکم اعدام ؛ برچيدن چوبه های دار و جوخه های تيرباران ملزم ساخته، شکنجه های سبعانه زندانيان سياسی را محکوم نمايند . "کميته بين المللی عليه اعدام " نيز دربسيای کشور ها ی مختلف اروپا، کانادا وامريکا همه انسانهای آزاده را به يک هفته حرکات اعتراضی عليه اعدام فعالين سياسی و مدافعين حقوق بشر در ايران دعوت کرده است.

در شرايطی که احکام اعدام بيست زندانی سياسی ديگر به آنان ابلاغ شده است ، و حتی بيم آن می رود که بسياری از ديگر زندانيان همچون فرزاد کمانگر، بدون دريافت حکم اعدام نيز روانه چوبه دار شوند، سکوت نمی توان کرد.
ما حاميان مادران عزادار ايران و بسياری گروهای ديگر نيز به دنبال شرکت در تظاهرات اعتراضی هفته گذشته در کلن و شهر های ديگر، اينک برآنيم تا در گردهمايی اين هفته خود که از روز دوشنبه ۲۷ تا ۳۰ ارديبهشت در شهر بوخوم ، در مرکز دانشگاه بوخوم ادامه دارد , ضمن ابراز همدردی با آن مادران سوگوار ، برنامه ويژه ای در اعتراض به اين اعدامها داشته باشيم.
باشد که اين حمايت من و تو هموطن عزيز مرهم بسيار کوچکی باشد بر دلهای دردمند آن مادران که حتی گريستن بر شانه های دوستانشان نيز برايشان جرم محسوب می شود.

ميز اطلاع رسانی در مرکز دانشگاه بوخوم : روز دوشنبه ۲۷ تا چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت، از ساعت ۱۷ تا ۱۹ بعد از ظهر
از روز چهار شنبه بعد از اتمام برنامه خبر رسانی ، دست به تحصن و اعتصاب غذا خواهيم زد، که اين برنامه تا پنجشنبه ظهر، ۳۰ ارديبهشت ادامه خواهد داشت.

گروههای هماهنگی:
ايران آزاد - کانون دفاع از حقوق بشر،آزادی و دمکراسی- دورتموند - بوخوم
iran.freedom.ger@googlemail.com
حاميان مادران عزادار ايران - مادران صلح دورتموند
madaran.solh.dortmund@googlemail.com

گروههای پشتيبان :
حاميان مادران عزادار ايران - لوس آنجلس
حاميان مادران عزادار ايران - فرانکفورت
حاميان مادران عزادار ايران - کلن
حاميان مادران عزادار ايران - هامبورگ
پشتيبانان دمکراسی و حقوق بشر- اسن
جمعيت کردهای مدافع حقوق بشر - کلن
خانه همبستگی مهر
جمعيت پشتيبانی از مبارزات دموکراتيک مردم ايران ـ کلن
اتحاد برای ايران (دوسلدورف)
اتحاد برای ايران ( کلن – بن)
کميته جمعی از ايرانيان نورد راين وستفالن
جوانان و دانشجويان موج سبز ـ کلن
و تعداد زيادی از گروه های حاميان مادران عزادار ايران در سراسر دنيا


پنجشنبه ۲۰ مهٔ ۲۰۱۰
افطاري روزه سياسي براي آزادي دانشجويان زنداني دانشگاه آزاد

روز چهارشنبه 29 ارديبهشت مادران عزادار همراه دانشجويان در اعلام همبستگي با دانشجويان زنداني كه اين روز را روزه گرفته ، در اقدامي هماهنگ با دانشجويان سفره افطار را جلوي زندان اوين برپا كرده و درحالي كه عكس دانشجويان زنداني را در دست داشتند خواستار آزادي تمامي زندانيان عقيدتي بخصوص دانشجويان شدند .
اين روز همزمان بود با صدمين روز بازداشت علي مليحي و هشتادمين روز بازداشت مهدي خدايي .
مادران عزادار ضمن به فال نيك گرفتن همراهي دانشجويان و مادران در پيگيري مطالبات مشتركشان آرزو مي كنند تا هرچه سريعتر شاهد آزادي تمامي زندانيان عقيدتي و سياسي باشيم و در ديدار بعد همراه با هم به استقبال آزادي تمامي زندانيان بخصوص دانشجويان ، نخبه ترين فرزندان اين سرزمين ، برويم و جشن آزادي آنها را در كنار هم هرچه باشكوه تر برگزار كنيم

سه‌شنبه ۱۸ مهٔ ۲۰۱۰
هر چه بیشتر بکشند، ممکن است از تعداد معترضین بکاهد ولی بر عزمشان می افزاید

یک شنبه ساعت پنج بعدازظهر بود. از خواب بیدار شده بودم و دخترم منصوره برایم چای آماده کرده بود و می خواستیم دو تایی ساعتی با هم بنشینیم و گپ بزنیم. تلویزیون راروشن کرد و یکی از کانال های خبری را گرفت. عکس پنج نفر از زندانیان سیاسی را نشان می دادند و پایین عکس ها نوشته هایی رد می شد. "شیرین علم هولی، فرزاد کمانگر، مهدی اسلامیان، فرهاد وکیلی و علی حیدریان اعدام شدند". به همین سادگی! دخترم یک باره به جای خود میخکوب شد و دیگر به حرف های من توجهی نمی کرد. گفتم چه شده است؟ با حالتی آشفته گفت: مامان جان کمی صبر کنید ببینم جریان چیست. او که نوشته های زیر تصاویر را تعقیب می کرد، به کلمه آخر" اعدام شدند" که رسید به ناگاه از جایش بلند شد و دستهایش را بر چهره کشید و فریاد زد " ای داد اعدامشان کردند ". وقتی جریان را برایم گفت، دو دستم را محکم به پایم کوییدم و سرم را بالا گرفتم. دلم می خواست فریاد بزنم، فریادی آنقدر بلند که همه مردم دنیا بشنوند.خدایا تا به کی کشتار، تا به کی اعدام؟! و ....
یک دختر با چهار پسر، وای چه شباهتی. آنها مرا یاد دختر و چهار پسرم زهرا، محمود، محمدرضا، محسن و محمدعلی انداختند که در دهه 60 کشته شده بودند. دخترم داستان فرزاد را برایم گفت و برخی نامه هایش را برایم خواند. او معلم بود و قیافه معصومی داشت. او مرا به یاد پسرم محمود انداخت. همو که در روستاهای خراسان درس می داد. شیرین مرا به یاد دختر نازنین ام زهرا انداخت، همو که در جنوب شهر مشهد تدریس می کرد. من و دخترم منصوره هیچ کدام آنها را نمی شناختیم ولی همه به نظرمان آشنا می آمدند. پرسیدم جرمشان چه بود، دخترم گفت: درست نمی دانم " می گویند برخی در عملیات بمب گذاری مشارکت داشته اند" یکی از آنها معلم بود و نامه های بسیار زیبایی از زندان می نوشت. دیگری دختر کردی است که ظاهراً برای فرار از ازدواج ناخواسته به کردستان عراق فرار کرده و ... دیگری به خاطر کمک مالی دویست هزار تومانی به برادرش که همین اواخر اعدام شده به مرگ محکوم شده است و دیگران به جرم هایی مشابه. داشتم دیوانه می شدم، هر چند خوب می دانستم که جرم تراشیدن و به ناحق کشتن انسان ها در این کشور بلازده چیزی معمول است، مگر فرزندان ما را به چه جرمی کشتند، چند نفرشان آدم کشته بودند؟ چند نفرشان در عملیات تروریستی شرکت کرده بودند؟ چند نفرشان در زندان مسلح شده بودند که حکم زندانی و یا آزادی آنها به اعدام تبدیل شد؟
مادران و خانواده های جان باختگان شیرین، فرزاد، مهدی، فرهاد، علی و ...
ما درد شما و سایر مادران و خانواده هایی که در طی این سال ها عزیزانشان را از دست داده اند به خوبی حس می کنیم. ما را در غم خود شریک بدانید. اطمینان داشته باشید که با کشتن انسان ها، بخصوص انسان های در بند و بی دفاع، نمی توانند صدای مردم را خفه کنند و هر چه بیشتر بکشند مردم در راهشان مصمم تر می شوند، ممکن است تعدادشان کم شود ولی بر عزمشان افزوده می شود. مطمئن باشید که ماه پشت ابر پنهان نمی ماند و بایستی روزی پاسخ گو باشند و آن روز دور نیست.
"خبر کوتاه‌ بود اعدام‌ شان‌ کردند!
خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌
چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود
عزیزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آنجا
طلا، این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجیر
عزیزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ یاران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
امید آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پایان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند
عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست‌." هوشنگ ابتهاج(ه ا سایه)
به امید روزی که انسان ها برای بیان عقاید خود به بند کشیده نشوند و مجازات اعدام از صحنه روزگار حذف گردد.

مادر بهکیش(مادری که داغ بنج فرزند و داماد را کشیده است)/ منصوره بهکیش




دوشنبه ۱۷ مهٔ ۲۰۱۰
دیدار جمعی از مادران عزادار با خانواده های داغ دیده در کرمانشاه
روز یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ماه جمعی از ««مادران عزادار»» از تهران و دیگر شهرستانها با سفر به کرمانشاه ، با مادر و دیگر اعضای خانواده شهید کیانوش آسا دیدار کردند. در این دیدار که با حضور مادر شهید ندا آقاسلطان از تهران و مادر شهید مسعود هاشم زاده از رشت و جمعی دیگر از مادران عزادار برگزار شد، پس از ابراز همدردی حضار با خانواده شهید کیانوش آسا، هر کدام از مادران شهید به بیان سرگذشت زندگی فرزندانشان و چگونگی به شهادت رسیدن آنها پرداختند و ضمن تاکید بر خواسته های قبلی خود مبنی بر معرفی آمران و عاملان جنایات رخ داده، از رفتار دستگاه قضایی کشور و سکوت مسئولان آن در برابر معرفی عوامل این جنایات شدیداً انتقاد کرده و هر گونه فشار و تهدید از سوی نهادهای امنیتی بر خانواده های شهدا را محکوم کردند .
مادران عزادار سپس بر مزار کیانوش آسا حاضر شده و با خواندن سرود «از خون جوانان وطن لاله دمیده » و دیگر سرودهای ملی یاد و خاطره شهدای راه آزادی بخصوص شهیدان بعد از انتخابات 22 خرداد را گرامی داشتند. آنها سپس بر مزار حسین طهماسبی حاضر شده و یاد او را نیز گرامی داشتند.
لازم به ذکر است طی این دیدار و با انتشار خبر اعدام 5 تن از زندانیان سیاسی در زندان اوین، میزان تالم و اندوه مادران عزادار چند برابر شده و ایشان ضمن ابراز همدردی با مادران عزادار اعدامیان، خواستار لغو مجازات اعدام گردیدند।


Thursday 13 May 2010

بیانیه ی مادران عزادار در محکومیت اعدام های اخیر







بیانیه ی مادران عزادار در محکومیت اعدام های اخیر
متاسفانه با خبر شدیم که حکومت اسلامی پنج نفر از زندانیان سیاسی (شیرین علم‌هولی، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان) راکه به اتهامات واهی و خارج از موازین قانونی و انسانی به اعدام محکوم کرده بود ، مظلومانه و حتا بدون اطلاع وکلا و خانواده هایشان اعدام کرده است .
گرچه ما و بسیاری از آزاد اندیشان و آزادی خواهان جهان بر این نکته اذعان داریم که هرشخصی هر گونه جرمی را مرتکب شده باشد نمی توان خارج از موازین انسانی ، قانون ، تمدن و عرف ، به محاکمه ی وی نشست و اعدام را که پایان دادن به زندگی انسانی به دست دیگر انسان هاست نوعی از کشتار و خونریزی می دانیم.اما سال هاست که حکومت اسلامی از راه های مختلفی دست به خشونت و اعدام و نسل کشی سیاسی زده و بر شمار مادران عزادار و خانواده های داغ دیده می افزاید. خانواده ها و مادران عزادرای که فرزندان شان هیچ جرمی مرتکب نشده اند جز این که آزادی و عدالت را فریاد زده اند و در برابر سانسور و اختناق قهرمانانه ایستاده اند و تن به ظلمی که بر آن ها و جامعه و میهن شان رفته نداده اند .
ما مادران عزادار نفس هر گونه اعدام و به خصوص اعدام های اخیر را محکوم کرده و خواهان توقف اعدام و آزادی زندانیان سیاسی دیگر می باشیم . همین طور از تمام نهادهای بین المللی خواهانیم که حکومت ایران را به حذف حکم اعدام و برچیدن چوبه های دار و جوخه های تیرباران اش ملزم نموده تا از این پس شاهد کشتار و خونریزی و اعدام در کشور ایران نباشیم .
در پایان ضمن ابراز تاسف شدید از این واقعه ی دردناک که صرفا یک اقدام سیاسی برای ایجاد رعب و وحشت می باشد ، به خانواده ها ومادران عزادار این پنج نفر تسلیت گفته و آرزوی محاکمه ی عاملان این جنایات را داریم ، همین طورخشونت طلبان رژیم را به نگرشی دوباره در مشی خونریزانه شان دعوت می کنیم که اگر نکنند مردم حتمن برای سرنوشت خودشان متمدنانه تصمیم خواهند گرفت । به امید روزی که امید و نشاط و شادی تمام میهن مان را فرگیرد

مادران عزادار
اردیبهشت 89


چهارشنبه ۱۲ مهٔ ۲۰۱۰
به بازجويان-
من به نبرد مي روم اما شمشير نمي كشم بلكه روشني مي بخشم تا لشكر تاريكي بگريزد (پيامبر ايراني - زرتشت)
يك روز در حالي كه به روند بازجويي مادران عزادار در زندان فكر مي كردم كه بازجويان چگونه تلاش مي كردند تا مادران را بدليل حمايت نهادهاي حقوق بشري مختلف از آنان ، به وابستگي به نيروهاي خارجي يا تفكرات سياسي خاص متهم سازند تا كار سركوبشان را راحتتر كنند ، و متعجب بودم كه چرا ما را از حمايت فرزندان ايران از جنبش مادران ايران مي ترسانند ؟ چرا نمي فهمندكه ما اين حمايت را از فرزندان ايران زمين توقع داريم و از حمايت تمامي
نهادهاي حقوق بشري ايراني يا جهاني قدرداني مي كنيم ، چرا نمي فهمند كه آرزوي ما درك تمامي خواسته هايمان توسط تممي ايرانيان و حمايتشان از ماست؟ چرا نمي فهمند ؟ چرا نمي فهمند ...

در همين تفكرات بودم كه نمي دانم به خواب رفتم يا فقط تصوراتم بود ، مي بينم جنبش آزادي خواهي مردم ايران بر تماميت خواهان پيروز گشته ،زندانيان عقيدتي در ميان استقبال پرشور مردم از زندانها آزاد شده و قرار
است بزودي دادگاه تعدادي از آمران و عاملان جنايات ، بازجويان و ...برگزار گردد و بيم آن مي رفت كه براي چندين نفر از آنان احكام اعدام صادرشود .

در ميان مادران عزادار بودم كه مقابل قوه قضائيه تجمع كرده بودند باپلاكاردهايي كه خواسته ها و هشدارها را شامل ميشد :

اعدام را بس كنيد - محاكمات عادلانه و علني باشد - آمديم تا 30 سال ديگرشرمنده ايران و ايراني نباشيم - آمديم تا تاريخ تكرار نشود - آمديم تاچشم بر اشتباهات نبنديم - آمديم تا خشونت برود ...

در همين زمان ديدم مادراني ديگر از روبرو مي آيند برخي از چهره هاي آشناي جمعمان بودند و برخي ديگر را نيز بواسطه عكس عزيزانشان كه در دست داشتند شناختيم . در صف جلوي آنها مادران شهيداني بودند كه فجيح ترين جنايات در حقشان روا شده بود مادران ترانه موسوي ، امير جوادي فر ، محمد كامراني ،محسن روح الاميني ، علي قهرماني ، رامين پوراندرجاني ، مصطفي كريم بيگي و... و در صف بعدي مادران شهداي ديگر ندا ، سهراب ، اشكان ، مسعود و ...با ديدن آنها احساس كردم پاهايم سست مي شود ولي به درستي كارمان ايمان داشتم . يكي از دوستان گفت : دوستان به پايشان مي افتيم ولي حرفهايمان را مي زنيم مصر مي شويم و قطعا خواهند پذيرفت ، آنها بهتر از هركس ديگري در نهايت درك خواهند كرد .

در اين ضمن آنها به ما رسيدند ، با شرمندگي لبخندي آشنا زديم ، لبخندي آشناتر تحويل گرفتيم و گفتند : آمديم تا تنها نباشيد .

با اشتياق در آغوششان گرفتيم و استوار و پرتوان به طرف در قوه قضائيه رفتيم ...چشمهايم را باز كردم ، نمي دانم خواب بود يا خيال ؟ ولي به هر صورت حالم بهتر بود ، اميد داشتم ، اميد به اينكه اينبار شرمنده نمي شويم . اين بارهمه بيشتر از اعتراض نگران نتيجه اعتراضمان هستيم ، اينبار قرار نيست بعد از پيروزي قدرت تام الاختيار به هيچ كس يا كساني داده شود ، اينبار همه بيدارند و چشم بر اشتباهات نخواهند بست .

ما اينبار خشونت و تماميت خواهي را ،ما تاريكي را فراري مي دهيم و براي رسيدن به آن روز ما به همراهي هم محتاجيم و آن را تمنا مي كنيم .


بترسید از روزی که فرزندان ما شما را محاکمه کنند
خدیجه مقدم
دلم می خواهد همه مردم بدانند که شیرین علم هولی را که دیروز19 اردیبهشت 88 اعدام کردند ، بی گناه بود .هرچند اعدام فرزاد کمانگر و دیگر فرزندان ملت ، هم ، دردی جانکاه ،دردی وصف نشدنی در وجودم باقی گذاشته ، آن هم معلمی چون فرزاد که صمد بهرنگی زمانه خود بوده و در هفته معلم اعدامش کردند .
ولی شیرین را از نردیک شناخته بودمش . با هم ، هم سفره شدیم وهر روز در حیاط زندان ، همراه هم قدم زدیم ، درد دل کردیم ، بحث کردیم ، با هم آواز خواندیم ، خندیدم ، گریه کردیم ، و به هم امید دادیم که دنیا اینجور نمی ماند ، دنیا تغییر خواهد کرد زندگی ما هم تغییر خواهد کرد . روزی اگر ما هم نباشیم مردم ستمدیده ، طعم عدالت و برابری و آزادی را خواهند چشید .و من به شیرین می گفتم : من هم اگر آن روز را نبینم ، تو خواهی دید . تو جوانی و راهی طولانی در پیش داری و حتمن آزادی را خواهی دید . حالا من زنده ام وجان شیرین را گرفته اند . چه طور دلشان آمد دختری به پاکی برگ گل را اعدام کنند .چطور توانستند تناب دار را بر گردن بلورین آن سمبل عشق و مهربانی بیاندازند .چطور او را قربانی کردند تا قدری بیشتر در قدرت باشند . دو سال نگهش داشتند تا در شرایطی که احتیاج به زهر چشم گرفتن ازمردم دارند قربانی اش کنند .می دانم الان در بند نسوان اوین همه عزادار اند و از هم سوال می کنند چرا بعد از دو سال زجر او را کشتند ؟ اگر مجازاتش اعدام بود چرا دو سال نگهش داشتند .
دلم می خواهد مردمی که اخبار اعدام ضد انقلابیون را از رسانه های رسمی می شنوند با زندگی این دختر کمی آشنا شوند و از خود بپرسند ضد انقلاب کیست !؟ محارب چه کسی است !

هیچ قدرتی ماندنی نیست اگر بود به حکومت جمهوری اسلامی نمی رسید ، حکومت ها می آیند و می روند و زور گویان و ستمگران و قاتلان بشریت ، خود را در تاریخ به ثبت می رسانند واین تکرار تکرار است و عجبا که قدرتمندان درس نمی گیرند .

به اتهام دیدار نوروزی با مادر دکتر زهرا بنی یعقوب یکی دیگر از زنان بیگناهی که در زندان همدان کشته شده ، همراه دوستانم به صورتی غیر قانونی و غیر انسانی در ایام نوروز سال گذشته بازداشت و به زندان اوین منتقل شدیم . چه من و محبوبه کرمی عزیز که 15 روز تعطیلات نورزمان را در بند نسوان اوین گذراندیم و چه سایر دوستان که بعد از سه روز آزاد شدند همه و همه شیفته دختری کرد شدیم که با حجب و حیایی کردی به دیدن ما آمده بود . مهربانی از سر و صورت و بند بند انگشتان این دختر می بارید . روزهای بعد که با هم همصحبت شدیم فهمیدم که او هم مثل هزاران زن کرد دیگر قربانی جامعه سنتی مردسالار و فقر و تبعیض جنسیتی و قومیتی شده است ولی هرگز فکر نمی کردم او را اعدام کنند . کافی بود یک قاضی عادل به حرفهای او گوش دهد تا بفهمد که شیرین نباید اعدام شود فقر و تبعیض باید اعدام شود . شیرین مستحق یک زندگی سالم و شاد بود مثل میلونها نفر دیگر .
برای آقای جعفری دولت آبادی ، دادستان تهران که تحقیقی در مورد قتل های ناموسی در خوزستان کرده بود و از دختران بیگناه در حرف دفاع کرده بود ، نامه ای سرگشاده نوشتم که این دختر را در یابید اگر واقعن به گفته های خود اعتقاد دارید ملاقاتی با شیرین داشته باشید و تا دیر نشده از قتل سازمان یافته شیرین جلوگیری کنید ولی دریغ از ذره ای توجه .

شیرین خود خوب گفته بود ، او را گروگان گرفته بودند و می بینیم که چطور در زمانی حساب شده ، قربانی اش کردند .
شیرین آزارش به کسی نرسیده بود ، به کسی ظلم نکرده بود ، حق کسی را پایمال نکرده بود ، کسی را نکشته بود او به صورت غیر قانونی از مرز خارج شده بود که باید طبق قانون هزینه اش را می پرداخت . برخی از دختران کرد برای فرار از زندگی رقت بارشان و به اصطلاح ، برای تغییر زندگی شان به تهران فرار نمی کنند تا به جمع دختران خیابانی به پیوندند ، آنان به کردستان عراق فرار می کنند تا کنار کسانی که می خواهند شرایط زندگی کردها را تغییر دهند مبارزه کنند . چه راه آنان را قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم اینان فرزندان ما هستند . ما در برابر آنان مسئولیم که نگذاریم به مبارزات خشونت آمیز کشانده شوند .
شیرین در خانواده ای روستایی و فقیر با 13 فرزند زندگی و به عنوان دختر بزرگ خانواده ، از برادران و خواهران کوچکتر خود نگهداری می کرده و به جای مدرسه رفتن و درس خواندن و بازی کردن ، در جوانی ، پیر و خسته شده بود و در آستانه یک ازدواج اجباری قبیله ای ، با دختر همسایه به کردستان عراق فرار می کند . او جز خانه خودشان در روستا و جمع همشهری هایش در کردستان عراق و زندان جایی دیگر را ندیده بود و هیچ تجربه ای از یک زندگی ساده و سالم نداشت . او در شرایط سخت زندان ، کلاس های آموزشی و هنری مرکز فرهنگی بند نسوان را سریع پشت سر گذاشته و هنرمندی خلاق شده بود .او زندگی را دوست داشت و می خواست زندگی کند .
به آقای دادستان نوشتم که کشتن دختری که دو بار دست به خودکشی زده ، هنر نیست زندگی بخشیدن به او هنر است ولی کو، گوش شنوای درد مردم ؟
• شیرین مرتکب عملی خلاف قانون شده بود، باید محاکمه ای عادلانه می شد . این قبول . ولی آیا شکنجه قانونی است که شیرین را ماهها در زندان اوین آقایان شکنجه کردند ؟ انگشتان پای شیرین بعد از دوسال هنوز سیاه سیاه بود و من نمی توانستم به آنها نگاه کنم . آیا تجاوز به دختران و پس

Tuesday 11 May 2010

به نام مرگ ؟؟؟؟





به نام مرگ ؟؟؟؟




به نام مرگ ؟؟؟؟


نه!!!!


به نام زندگی


به نام شیرین


به نام فرزاد


به نام مهدی


به نام فرهاد


به نام علی


فردا را به نام گلهایم


فردا را با خورشید آغاز میکنم


فردا را برای جاودانه کردن گل هایم آغاز می کنم


فردا دوباره آغاز می شوم


فردا دوباره آغاز می شوم


فردا دوباره جوانه می شوم


فردا دوباره تورا تکرار می شوم


مادر صلح
ارسال شده توسط حامیان مادران عزادار ایران

Monday 3 May 2010

"زنان سفیدپوش" کوبایی،در محاصره لباس شخصی ها

"زنان سفیدپوش" کوبایی،در محاصره لباس شخصی ها

کوبا کشوری است کمونیستی، و ایران کشوری مسلمان. هردو ظاهرا باید زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند. یکی فرمان می راند به نام خدا و حرف و قوانین خدایی را بر مملت جاری می کند و دیگری که کشور کمونیستی است همه چیزش باید خلاف خدا باشد و انکار خدا و ادیان خدا.!! اما ببینید شباهت گوشه هایی از داستان مادران ان سرزمین با مادران عزادار ایران را

قصه پرغصه مردم سرزمینهایی که هنوز گرفتار ایدئولوژیهای رنگارنگ هستند خواه از نوع کمونیستی اش باشد وخواه از نوع اسلامی شبیه به هم در می اید. همه ایرانیان حکایت غم و درد "مادران عزادار ایران"را که هر شنبه ساعت 5 تا 6 سیاه پوش در سکوت و با در دست داشتن عکس های عزیزانشان در پارک لاله و یا در پارکی در ایران جمع می شوند شنیده اند و حکایت در گیری لباس شخصی ها و نیروی انتظامی و دستگیری مادران و بردن انها به زندان را بسیاری شنیده اند حتی در دی ماه 1388 تعدادی نزدیک به سی نفرشان را به اوین بردند و زنی 72 ساله ، راهی بیمارستان شد

چنین حکایتی )نه کاملا عین ان اما ) با شباهت های بسیار در کوبا می گذرد و همه جهان هفته گذشته در گیری های مادران و "زنان سفید پوش کوبایی" را بر صفحات تلویزیون شان دیده اند.

کوبا کشوری است کمونیستی، و ایران کشوری مسلمان. هردو ظاهرا باید زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشند. یکی فرمان می راند به نام خدا و حرف و قوانین خدایی را بر مملت جاری می کند و دیگری که کشور کمونیستی است همه چیزش باید خلاف خدا باشد و انکار خدا و ادیان خدا.!! اما ببینید شباهت گوشه هایی از داستان مادران ان سرزمین با مادران عزادار ایران را:

تظاهرات هفتگي«زنان سفیدپوش» روزهای یکشنبه است.اما مادران یک هفته اعتراضات ارام را در سالگرد سرکوب سال 2003، معروف به "بهار سیاه"- توسط دولت فیدل کاسترو- تدارک دیده بودند. در چهارمین روز این حرکت نیروهای دولتی آنها را به زور سوار ماشین نمودند و برخی را بنا به گفته عفو بین الملل زندان کردند و کتک زدند و برخی دیگر را به قول خودشان روانه خانه های شان کردند و...

در روز چهارشنبه «زنان سفید پوش» کوبایی را عده ایی بنام هواداران دولت با هو و سر و صدا در محاصره گرفتند و با آزارهای کلامی : شما اجازه راهپیمایی ندارید! شما ضد انقلابید! شما ....و در خشونت به نظامیان کمک کردند که به زور «زنان سفید پوش» را سوار ماشین مخصوص کنند و بنا به گفته دولتی ها آنها را به خانه شان برگردانند وهمچنین پلیس روز چهارشنبه چهارمین روز اعتصاب برخی از این «زنان سفیدپوش» را برای ساعاتی بازداشت کردند. مادران و همسران زندانیان سیاسی کوبایی بدلیل اینکه تظاهرات مسالمت امیزدر قانون اساسی کشورشان، احتیاج به مجوز ندارد به کارشان ادامه دادند.

«زنان سفیدپوش» یک گروه حقوق‌بشري، شامل همسران ، مادران مخالفان و ناراصیان زندانی می باشد. انان، خواستار آزادی حدود50 منتقد دولت هستند که هنوز در زندان به سر مي‌برند. ماه گذشته مادر اورلاندو زاپاتا پس از 85 روز اعتصاب غذا در زندان درگذشت.

عفو بین الملل اعلام کرد: که پلیس در بازداشت های چهارشنبه «زنان سفیدپوش» را کتک زده است . عفو بین الملل همچنین از دولت کوبا خواست امنیت آنها را تامین کند

دولت کوبا زندانیان را مجرمان کوچه بازاری خواند که از آمریکا دستمزد می گیرند.لباس شخصی ها به نام هواداری از دولت «زنان سفیدپوش»را مسخره و انها را ضد انقلاب و خود را جانباز انقلاب خواندند و اینکه آنها تا پای جان از انقلاب دفاع خواهند کرد... این شباهت تا کجا می تواند یش برود؟!

عفت ماهباز لندن